در آستانه انقلاب اسلامي (به‌مناسبت 26 دي سالروز خروج شاه از كشور)؛ گفت‌وگو با مظفر شاهدي

ساخت وبلاگ
 

 

در آستانه انقلاب اسلامي (به‌مناسبت 26 دي سالروز خروج شاه از كشور)؛

گفت‌وگو با مظفر شاهدي

گفت‌وگو از: رحمت رمضاني

پرسش 1: دو دیدگاه در مورد فرار شاه از ایران وجود دارد برخی معتقدند شاه تا آنجا که می‌توانست با خشن ترین صورت دست به سرکوب مخالفان پرداخت، اما زمانی‌که سرانجام دریافت که دیگر با سرکوب، قلع‌وقمع معترضان و کشتار مردم نمی‌تواند به سلطنتش ادامه دهد، لاجرم فرار کرد. در مقابل دیگران معتقد بودند که شاه راضی به کشتار نبود و در نتیجه تسلیم انقلاب شد و تصمیم به ترک کشور گرفت.

پاسخ 1: واقعيت اين است كه پاسخ‌ دقيق و صريح به‌اين‌گونه قضاوت‌ها و نگرش‌هاي كلي خيلي آسان نيست و مستلزم مباحثي تفصيلي است؛ چه اين‌كه براي فهم اين موضوع كه وقتي از سركوب خشن سخن به‌ميان مي‌آوريم مقصودمان اشاره به‌چه معيارها و يا شاخص‌هايي است؛ هم‌چنين است ابهام در معناي تسليم شدن شاه در برابر انقلابيون. در هر حال آنچه مسلم است فرايند به‌سقوط كشانيدن رژيم پهلوي و پيروزي نهايي انقلاب اسلامي در بهمن سال 1357 آسان به‌دست نيامد و چنان نبود كه به‌مجرد آشكارتر شدن مخالفت‌هاي عموم مردم كشور با حكومت پهلوي، محمدرضاشاه به‌سرعت به‌اين نتيجه اخلاقي! رسيده باشد كه ديگر نمي‌تواند و اساساً علاقمند نيست بر ملتي ناراضي سلطنت كند. لااقل از هنگام كودتاي 28 مرداد 1332 بدانسو كاملاً آشكار شده بود كه رژيم پهلوي در روندي كه چندان هم تدريجي نبود مشروعيت سياسي و قانوني خود را در نزد جامعه ايراني از دست داده است و به‌تبع آن در تمام سالهاي دهه 1340،‌1330 و 1350 افكار عمومي داخلي و البته ناظران و آگاهان به‌امور ايران در ساير نقاط جهان شاهد حضور و سلطه رعب‌انگيز و دهشت‌آفرين حكومتي سركوبگر، استبدادگرا، قانون‌گريز و مردم‌ستيز در ايران بوده‌اند. جنايات سازمان‌يافته و تبه‌كارانه دستگاههاي سركوبگر رژيم پهلوي عليه جامعه ايراني كه ساواك در رأس تمام آن‌ها جاي داشت، حتي در همان برهه عيان‌تر از آني بود كه بتوان آن را ناديده گرفت. در طول بيش از دو دهه پاياني حكومت نامشروع پهلوي هزاران تن از مخالفان و منتقدان سياسي در ميان اقشار و جريان‌هاي سياسي و اجتماعي گوناگون دستگير،‌ شكنجه و سالياني از عمر خود را در زندان‌هاي حكومت سپري كردند و در آن ميان دهها و صدها تن ديگر به‌انحاء گوناگون كشته يا اعدام شدند؛ در خوشبينانه‌ترين وضعيت در طول دهه‌هاي 1340 و 1350 همواره حدود 2 تا 3 هزار نفر به‌اتهام مخالفت با حكومت در زندان به‌سر مي‌بردند؛ و اين رويه تبه‌كارانه تا آستانه شروع ناآرامي‌هاي سياسي- انقلابي در سالهاي 1356- 1357 بي‌وقفه ادامه يافت. بنابراين فروكاستن دامنه سركوبگري‌ها و برخوردهاي حكومت پهلوي با مخالفان سياسي به‌همان سالهاي 1356- 1357 نوعي منحرف شدن افكار عمومي از فهم دقيق‌تر عمق و گستره ديرپاي فرايند سركوبگري حكومت پهلوي عليه ملت ايران است، كه حداقل از هنگام كودتاي 28 مرداد 1332 بدانسو اساساً مشروعيتي سياسي و قانوني نداشت و بنيان مجموعه حاكميتش بر دهشت‌آفريني و سركوب غيرانساني مخالفان و منتقدان سياسي و ناديده گرفتن سراسرگسترش‌يابنده حقوق اساسي ملت ايران در چارچوب قانون اساسي مشروطه استوار بود. بنابراين هنگامي كه تحركات انقلابي مردم ايران از حوالي تابستان سال 1356 به‌جد و آشكارا موجوديت حاكميت پهلوي را به‌چالش كشيد، حدود 23- 24 سالي مي‌شد كه محمدرضاشاه پهلوي آشكارا با ناديده گرفتن حقوق اساسي ملت ايران، اساساً با سياست سركوب و دهشت‌آفريني بر جامعه ايراني حكومت مي‌كرد. اما حتي اگر فقط همان 14- 15 ماهه پاياني عمر نظام شاهنشاهي پهلوي را معياري براي سنجش نحوه برخورد و مواجهه حاكميت با انقلاب اسلامي مردم ايران در نظر بگيريم، باز هم هيچ به‌اين نتيجه نخواهيم رسيد كه شاه رفتاري عاري از خشونت و سركوبگري با جامعه ايراني در پيش گرفت. البته اين درست است كه شاه تسليم انقلاب مردم ايران شد، اما اين عقب‌نشيني و تسليم فقط بعد از آني صورت گرفت كه تقريباً همه شيوه‌هاي خشن و سركوبگرانه در مواجهه با انقلابيون مورد آزمون قرار گرفته بود. اگرچه در باره تعداد قربانيان و شهداي دوران انقلاب آمار دقيقي وجود ندارد و ارقام ارائه شده از رقم اغراق‌آميز 70 هزار تن تا كمترين رقم در حدود 3500 نفر در نوسان است،‌ و لابد رقم مجروحان و مصدومان به‌چندين برابر اين تعداد بالغ مي‌شود؛ اما حتي اگر همين كمترين ارقام مربوط به‌قربانيان را هم ملاك برخورد حاكميت با انقلابيون در نظر بگيريم، به‌معناي آن نيست كه مواجهه رژيم پهلوي با انقلابيون عاري از خشونت و كشتار بوده است. بنابراين تا جايي كه تحولات و رخدادهاي دوران انقلاب نشان مي‌دهد رژيم پهلوي در برخورد با انقلابيون از هيچ روش قهرآميز و سركوبگرانه‌اي فروگذار نكرد و به‌تبع آن شخص شاه فقط زماني تصميم گرفت خاك ايران را ترك كند كه ديگر از ادامه مقابله مؤثر با مردم ايران دچار يأس و نوميدي شده بود. به‌عبارت روشن‌تر شاه تسليم مردم ايران شد، اما فقط زماني اين اتفاق افتاد كه ديگر تمام اهرم‌هاي سركوبگرانه عليه انقلابيون را به‌كار گرفته بود و ديگر به‌كارآمدي اين شيوه‌ها اميد چنداني نداشت؛ چه اين‌كه حتي طي روزهاي 20- 22 بهمن 1357 هم كه ديگر تا پيروزي نهايي فاصله‌اي نبود، شمار زيادي از انقلابيون توسط نيروهاي حكومتِ در حال سقوط پهلوي به‌شهادت رسيدند. ضمن اين‌كه خروج شاه از كشور هم هنوز به‌معناي آن نبود كه او به‌ادامه سركوب انقلابيون نمي‌انديشيد. چه‌اين‌كه بعد از خروج شاه از كشور و تا آستانه پيروزي نهايي انقلاب اسلامي صدها تن ديگر از انقلابيون در شهرها  و مناطق مختلف ايران توسط نيروهاي امنيتي و انتظامي به‌شهادت رسيدند و هزاران تن ديگر مجروح و مصدوم شدند. حتي شاه اميدوار بود بعد از خروجش از كشور برخورد نيروهاي امنيتي و انتظامي با انقلابيون سركوبگرانه‌تر ادامه يابد و در همان حال بر اين تصور قرار داشت كه حاميان آمريكايي او نظير سال 1332 كودتايي نظامي را عليه انقلابيون سازماندهي خواهند كرد و موجبات بازگشت دوباره او به‌قدرت را فراهم مي‌كنند. اين را هم اضافه كنم كه مدعاي پرهيز شاه از كشتار و سركوب بيشتر انقلابيون را بعدها طرفداران سلطنت ساقط شده پهلوي طرح كرده‌اند تا چنان وانمود كنند كه گويا اگر شاه روند سركوبگرانه‌تري را در مقابله با انقلابيون در پيش مي‌گرفت، انقلاب اسلامي مردم ايران به‌پيروزي نمي‌رسيد، كه مدعاي بي‌اساسي بيش نيست و رژيم پهلوي هر آنچه توانست در برخورد قهرآميز با مخالفان و انقلابيون انجام داد.  

 

پرسش 2: چرا شاه دارای طبقات سیاسیِ حامي نبود که از او در شکل مردمی دفاع کند و چه عواملي باعث این فقدان حمایت کننده مردمی شد؟

پاسخ 2: هم‌چنان‌كه پيش از اين هم اشاره شد، از سال‌هاي متعاقب كودتاي 28 مرداد 1332 بدانسو ديگر نظام شاهنشاهي پهلوي در ميان جامعه ايراني داراي مشروعيت سياسي نبود. برخلاف آنچه قانون اساسي مشروطه مقرر مي‌داشت، شاه طي 25 ساله پاياني قدرتش،‌ ديگر سلطنت نمي‌كرد، بلكه اساساً با پشتيباني حاميان خارجي خود (در درجه اول آمريكا و انگليس) و با بهره‌گيري از امنيتِ قبرستاني‌اي كه ساواك و ديگر نيروهاي انتظامي و امنيتي در عرصه سياسي و اجتماعي كشور ايجاد كرده بودند، عملاً خودكامانه حكومت مي‌كرد. در آن ميان برخي نهادهاي سياسي حكومت ساخته از جمله احزاب سياسي دولتي (حزب مردم و حزب ايران نوين و نهايتاً حزب واحد رستاخيز) كه در واقع باشگاههايي براي حضور و نفوذ همان كارگزاران عمدتاً فاسد و بدنام دولتي و مجموعه حاكميت بودند، هيچ‌گاه در جايگاهي قرار نگرفتند كه بتوانند به‌كانون‌هايي سياسي و احياناً اجتماعي براي حمايتِ مؤثر از رژيم پهلوي و شخص شاه تبديل شوند و چه‌بسا عملكرد سوء خود آنها بيش از پيش جامعه ايراني را از احتمال اصلاح‌پذيري حاكميت پهلوي نوميد مي‌كرد. در ميان بوروكراسي و دستگاه اداري عريض و طويل دولت وحاكميت در اقصي نقاط كشور كه بالاخص در سطوح فوقاني از قِبل امكانات دولتي در شئون گوناگون سودجويي‌هاي كلاني مي‌كردند، به‌ندرت مي‌شد براي شاه حامياني جستجو كرد كه در ايام دشواري بتوانند يا بخواهند از كليت نظام وقت دفاعِ جدي‌اي بكنند. در آن ميان برخي سياست‌هاي اصلاح‌گرانه شاه كه عمدتاً با تزريق عايدات نفتي و در چارچوب اصلاحات موسوم به‌انقلاب سفيد به‌مورد اجرا گذاشته شد، هم نتوانست براي او و حاكميتش در ميان مردم كشور حاميانِ وفاداري به‌وجود بياورد. واقعيت اين است كه سياستهاي سركوبگرانه و رعب‌افكنانه حاكميت كه با گسترش فساد و سوءاستفاده‌هاي فراوان اقتصادي و اداري و... همراه بود، دامنه مخالفتها و نارضايتي‌ها از حاكميت پهلوي را تا عميق‌ترين لايه‌هاي اجتماعي مردم ايران تسري داده بود. حتي بسياري از سرمايه‌سالاراني كه طي دو دهه 1340- 1350 از قِبل عايدات سرشار نفت و حمايت‌هاي حاكميت ثروت‌هاي منقول و غيرمنقول قابل توجهي به‌دست آورده بودند، وقتي احساس كردند موقعيت سياسي رژيم پهلوي به‌جد با بحران مواجه شده است تقريباً هيچ‌گاه علاقه نشان ندادند در مواجهه با انقلابيون از ولينعمت خود محمدرضاشاه پهلوي حمايت كنند. اين گروه رانت‌خوار كه بخش اعظمي از سرمايه‌هاي نقدي و غيرنقدي بخش خصوصي و شبه‌دولتي را در اختيار داشتند اكثراً به‌مجرد احساس خطر سرمايه‌هاي قابل انتقال خود را از ايران خارج كردند و از كشور گريختند. در ميان تمام وابستگان به‌حاكميت ارتش و ساواك و ديگر نيروهاي انتظامي و امنيتي وفادارترين حاميان رژيم پهلوي بودند كه مي‌دانيم در طول دوران انقلاب عمده حمايت‌ها از حاكميت رو به‌احتضار پهلوي هم از ناحيه همين نيروها صورت گرفت. حاصل اين‌كه سياست‌هاي سركوبگرانه و قانونگريزانه و البته مردم‌ستيزانه شاه در طول 25 ساله اخير حكومت، هيچ طبقه سياسيِ حامي‌اي را براي رژيم پهلوي باقي نگذاشته بود؛ و در آن ميان حزب واحد رستاخيز كه به‌هدف تقويت جايگاه رژيم پهلوي در ميان مردم كشور تأسيس شده بود، در جريان گسترش بحران انقلابي چنان مورد تنفر عموم مردم كشور قرار گرفته بود كه دولت وقت (جعفر شريف‌امامي) براي كاستن از دامنه مخالفتهاي عمومي ناچار شد در اوايل مهر سال 1357 آن را رسماً منحل كند.

 

پرسش 3: شاه طبقات مذهبی را بزرگترین مخالف خود نمی‌دانست چرا پی به این تغییر نبرد و چرا ساواک قادر نشد مخالفان درجه نخست نظام موجود را بشناسد؟

پاسخ 3: همين ابتدا عرض كنم كه، اين خاصيت و ويژگي كلي نظام‌هاي سركوبگر و ديكتاتور در اقصي نقاط عالم بوده است كه تا واپسين مراحل حكومت خود كه با انقلاب و جنبش‌هاي اجتماعي و سياسي فراگير مردم مواجه مي‌شوند، گوش شنوايي براي درك و فهم گستره نارضايتي‌ها و مخالفتهاي عمومي پيدا نمي‌كنند؛ شاه هم تا آخرين سالهاي حكومت خود كمابيش چنين مواجهي با جامعه ايراني و تحولات جاري و ساري در كشور داشت. به‌ويژه اين‌كه سياست رعب و وحشتي كه ساواك سردمدار آن بود موجب مي‌شد گستره وسيع مخالفتها و نارضايتي‌ها به‌ندرت در فضاي اجتماعي و سياسي كشور طنين‌انداز شود. البته مخالفتهاي علما و اسلامگرايان با حاكميت وقت موضوعي نبود كه از ديد مجموعه حاكميت مخفي مانده باشد يا حتي ناديده گرفته شود؛ چه اين‌كه در طول دهه 1330 علما و اسلامگرايان بخش اعظمي از مخالفان و منتقدان سياسي حكومت را تشكيل مي‌دادند؛ در سالهاي 1341- 1342 هم كه نهضت اسلامگرايان تحت رهبري امام خميني مجموعه حاكميت را با بحراني جدي مواجه كرده بود؛ در طول دهه 1340 و بعد از آن هم اسلامگرايان و روحانيونِ پيرو امام خميني در زمره سرسخت‌ترين و دردسرسازترين مخالفان حكومت قرار داشتند و به‌تبع آن همواره شمار فراواني از زندانيان سياسي حكومت را همين اسلامگرايان تشكيل مي‌دادند.  بنابراين چنان نبود كه حاكميت و از جمله ساواك از جايگاه قابل توجه روحانيون و اسلامگرايان در  ميان مخالفان و منتقدان آشتي‌ناپذير رژيم پهلوي بي‌اطلاع بوده باشند. اسناد، گزارشات و مدارك فراواني كه ساواك در باره مخالفان سياسي حكومت در ميان علما و اسلامگرايان تهيه كرده بود نشان مي‌دهد آن سازمان و به‌تبع آن مقامات مسئول در حكومت وقت از گستره وسيع مخالفان رژيم پهلوي در ميان علما و اسلامگرايان آگاهي بسنده‌اي داشتند. اما رژيم پهلوي كه در مواجهه قهرآميز با مخالفان و منتقدان روزافزون خود به‌حمايت‌هاي بدون شائبه غرب و آمريكا متكي بود و توأم با سركوبگري‌هاي شديد و غيرانساني ساواك، از عايدات سرشار نفت هم بهره مي‌برد، در اين تصور باطل سير مي‌كرد كه مخالفان و منتقدان سياسي را ديگر ياراي مقابله و مقاومت در برابر حكومت نخواهد بود؛ حكومت تا حدي خوشبينانه تصور مي‌كرد براي هميشه به‌خطر مخالفان سياسي خود (بالاخص روحانيون و اسلامگرايان) پايان داده است. شايد يكي از دلايلي كه حاكميت برآورد دقيقي از موقعيت خطرسازتر روحانيون و اسلامگرايان براي موجوديت خود نداشت گسترش مبارزات چريكي و مسلحانه در سالهاي پاياني دهه 1340 و نيمه نخست دهه 1350 بود كه پيرامون مقابله ساواك با اين گروهها هر از گاه تبليغات پرسروصدايي هم صورت مي‌گرفت و چنان وانمود مي‌شد كه گويي سرسخت‌ترين مخالفان و دشمنان حكومت همان جواناني هستند كه راه مبارزه مسلحانه و چريكي را برگزيده‌اند. در حالي كه روحانيون و اسلامگرايان مخالف به‌دليل ارتباط وسيع خود با لايه‌هاي عميق‌تر اجتماعي در سراسر كشور بيش از هر گروه سياسي مخالف ديگري مي‌توانستند دامنه مخالفتها با حاكميت را در ميان اقشار گوناگون مردم ترويج و گسترش دهند. در هر حال برغم تمام گزارشاتي كه ساواك به‌طور منظم از مجموعه فعاليتهاي سياسي مخالفان و از جمله اسلامگرايان و روحانيون تهيه مي‌كرد، اما فقط دستگاههاي اطلاعاتي و امنيتي حكومت ايران نبودند كه در برابر آغاز و گسترش تحركات انقلابي مردم ايران در سالهاي 1356- 1355 غافلگير شدند؛ حتي سازمان‌هاي اطلاعاتي و جاسوسي شناخته‌شده‌تر جهاني هم كه مستقيم و غيرمستقيم تحولات و رخدادهاي جامعه ايراني را رصد مي‌كردند تا آستانه تكوين ناآرامي‌هاي انقلابي برآورد دقيقي از عمق مخالفتهايي كه مي‌رفت كليت نظام شاهنشاهي پهلوي را با بحراني بازگشت‌ناپذير مواجه كند، نداشتند. چنان‌كه تا همين امروز سند يا مدرك متقني منتشر نشده است كه نشان دهد سازمان‌هايي مانند سيا، MI6، ك. گ. ب و يا حتي موساد كه ارتباط تنگاتنگي هم با ساواك داشت، پيش‌بيني دقيقي از انقلابِ مردم ايران عليه نظام شاهنشاهي پهلوي ارائه كرده باشند. البته كه از مدت‌ها قبل گزارشات هشداردهنده در مورد وضعيت حكومت پهلوي در بلندمدت در مواجهه با مخالفان و مشكلاتي كه بالقوه مي‌توانست آن را با چالش روبرو كند وجود داشت، اما چنان نبود كه تصور شود رژيم پهلوي كه علي‌الظاهر در شئون گوناگون نظامي، امنيتي، اقتصادي و روابط خارجي موقعيت مستحكمي داشت، در آينده‌اي بسيار نزديك با بحراني انقلابي مواجه شود. اين را هم عرض كنم كه تا همين الان هيچيك از انقلاب‌هاي ريزوكلاني كه طي دو سه سده اخير در اقصي نقاط جهان به‌وقوع پيوسته‌اند، از سوي هيچ سازمان سياسي و امنيتي- اطلاعاتي به‌طور دقيق پيش‌بيني نشده‌اند. در مورد انقلاب ايران هم كمابيش همين وضعيت وجود داشت؛ هرچند در اين‌كه رژيم سركوبگر و مردم‌ستيز پهلوي فاقد مشروعيت سياسي بود و مخالفان سياسي پرشماري در ميان اقشار مختلف و به‌ويژه اسلامگرايان و روحانيون تحت رهبري امام خميني داشت، آگاهان به‌امور اطلاعات بسنده‌اي داشتند؛ اما اين‌كه دقيقاً چه زماني اين مخالفتها  فراگير شده و بر عمر آن نظام پايان خواهد داد، برآورد دقيقي وجود نداشت. در تئوري‌هاي سياسي هم كه عموماً بر پيش‌بيني‌ناپذيري انقلاب‌ها تأكيد مي‌كند، اين تبيين كمابيش درست وجود دارد كه: انقلاب‌ها ساخته نمي‌شوند، بلكه به‌وجود مي‌آيند. اين را هم اضافه كنم كه به‌رغم تصورات حاكميت وقت كه حتي مدعي بود (از جمله در يادداشتهاي محرمانه علم چنين مدعياتي ديده مي‌شود) سركوب خونين قيام 15 خرداد 1342 براي هميشه به‌مخالفت‌ها و حضور مؤثر علما و اسلامگرايان در حيات سياسي و اجتماعي جامعه ايراني پايان داده و به‌تبع آن هيچ خطر جدي‌اي از سوي آنان حكومت پهلوي را تهديد نمي‌كند؛ اما اگر سخنراني‌ها، بيانيه‌ها و ساير نوشته‌هاي امام خميني از سالهاي نيمه دوم دهه 1340 و بعد از آن تحليل محتوايي شود درخواهيم يافت كه ايشان بالاخص از اواخر سال 1348 به‌اين نتيجه رسيده بود كه رژيم پهلوي با بحران سياسي و اجتماعي بازگشت‌ناپذيري مواجه شده است و بايد كه اسلامگرايان تحت رهبري ايشان به‌تدريج خود را براي مواجهه جدي با آن آماده كنند. همچنان كه ايشان مبحث ولايت فقيه را در بهمن سال 1348 هم در راستاي همين هدف مطرح كردند كه نشان مي‌داد ايشان سقوط رژيم پهلوي را در آينده‌اي قابل پيش‌بيني دور از ذهن نمي‌دانستند.


برچسب‌ها: مظفر شاهدي, انقلاب اسلامي, خروج محمدرضاشاه, پهلوي
+ نوشته شده توسط مظفر شاهدی در چهارشنبه بیست و هفتم دی ۱۳۹۶ و ساعت 8:45 |

مظفر شاهدی...
ما را در سایت مظفر شاهدی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mozaffarshahedio بازدید : 188 تاريخ : يکشنبه 15 بهمن 1396 ساعت: 1:15