داوری تاریخ: زنان ایرانی از عهد باستان تا دوران معاصر
در گفتوگو با دکتر مظفر شاهدی
گفتوگو از: مرضیه سهامیاحمد
پرسش 1: زنان یکی از مهمترین نقشآفرینان عرصه عمومی هر جامعهای بهحساب میآیند. مرور تاریخ تحولات اجتماعی و سیاسی ایران نیز نمونههای فراوانی از این امر با خود دارد. بهنظر شما مهمترین و نخستین عرصه ورود زنان بهعنوان نقشآفرین اجتماعی کدام دوره تاریخی و واقعه است؟
شاهدی: واقعیت این است که وقتی اسناد، منابع و قراینِ قابل دسترس را بررسی میکنیم درمییابیم که زنان در مقاطع مختلف تاریخ چندهزار سالهِ اخیر ایران، بهانحاء گوناگون، در عرصههای اجتماعی و سیاسی و حتی نظامی- امنیتی ایرانزمین نقشهای مستقیم و غیرمستقیمِ دیرپایی داشتهاند. حتی در تاریخ اسطورهای و دنیای پهلوانی ایران هم، ما بهوضوح میتوانیم از نقش و جایگاهِ گاه بسیار مؤثر زنان در حیات سیاسی و اجتماعی و بلکه نظامی ایران اطلاعاتی بهدست بیاوریم. چنانکه در شاهنامه فردوسی که نهتنها تاریخ شاهان بلکه تاریخ اقشار گوناگون مردم ایرانزمین است، ما بارها بهاسامی زنانی برمیخوریم که علاوه بر نقشهای اجتماعی و سیاسی، حتی در میادین نبرد نظامی رودر رو با خصمِ انیرانی حضوری پررنگ و دلیرانه دارند. در سنگنبشتهها و پیکرههای سنگیِ برجای مانده از تاریخ باستانیِ ایران هم ما بهتناوب با نمادهای زنانه روبرو میشویم. ضمن اینکه هیچ سند، مدرک یا قرینهای وجود ندارد که نشان دهد در تاریخ باستانی ایران، که تا آستانه فتح ایران توسط اعراب مسلمان در ربع اول قرن هفتم میلادی ادامه مییابد، رویکردی مردسالارانه و زنستیزانه از جامعه ایرانی ارائه داده و جایگاه زنان را تخویف دهد. همچنانکه در دوران پادشاهی سلسله ساسانیان، ما شاهد بهپادشاهی رسیدن چند تن از زنان و دختران منسوب بهخاندان سلطنت هستیم. علیایحال، بیآنکه قصد داشته باشیم درباره نقش و جایگاه سیاسی و اجتماعی زنان در دنیای باستانی ایرانزمین در مسیر اغراق و برجستهسازی قرار بگیریم، باید عرض کنم، در مجموع، جامعه ایران در عهد باستان، رویکرد و نگرشی عمدتاً ایجابی و کمتر سلبی بهحضور زنان در عرصه اجتماعی نشان داد.
وقتی وارد دوره اسلامیِ ایران میشویم، تا چند سدهِ آغازین، که ایرانزمین بخشی از امپراتوری گسترده اسلامی محسوب میشود، اطلاعاتِ ما از حضور احتمالیِ زنان در عرصههای گوناگون سیاسی و اجتماعیِ جامعهِ ایرانی، که در کلیت خود، پای در حیات اسلام و مسلمانی نهاده است، اندک است. خوب البته زن ایرانی حتی در همان دوران تاریخ باستانی ایران هم، مراتبی از حجاب و پوشیدگیِ تن و نه لزوماً موی سر را پذیرفته بود، که بهمعنایِ مستوری و پنهان ماندنِ از حیات و حضورِ اجتماعی نبود؛ اما، قراین نشان میدهد، پس از گسترش اسلام در ایران، بر دامنه کمی و کیفیِ حجاب زنانِ مسلمان و احیاناً غیرمسلمان، در عرصه عمومی و اجتماعی، افزوده شد. در همان حال، در آن دوره، ما شاهدِ تکوین و قوت گرفتنِ فرهنگ سیاسی و اجتماعیِ مردسالارانهتری در بخشهای مختلف دنیای اسلام در شرق و غرب عالم هستیم که ایرانزمین هم بخشی از آن محسوب میشد. علیایحال از اواسط قرن سوم هجری قمری و همزمان با تکوین و شکلگیریِ حکومتهای محلیِ عناصر ایرانیِ ولو مسلمان، که با مرکز خلافت اسلامی در بغداد هم بهتناوب در همگرایی و همراهی و احیاناً مناقشه و معارضهِ سیر میکردند، بهتدریج رگههای نازلی از نقش و حضور اجتماعی و بعضاً سیاسی زنان را میتوانیم ردیابی کنیم. بهویژه، با ورود روزافزون قبایل ترک بهایران که با آمیختگی و مراوده و تعامل گزیر یا ناگزیرِ تدریجی فرهنگی و دینی و نژادی و... میان ساکنان ایران (بهطور مشخصتر اعراب و ایرانیان و ترکان) هستیم، بار دیگر فرهنگ سیاسی و اجتماعیِ جامعه ایرانی دگرگونیهای تدریجی، ولی تداومیابنده فراختری را تجربه میکند. در چنین شرایطی است که بهویژه در طبقات فوقانیتر جامعه و بهطور مشخص دربارهای حکمرانان و پادشاهان و امرای محلی، حضور سیاسی و اجتماعیِ زنان محسوستر و مؤثرتر میشود. چنانکه در دوران حکومت خوارزمشاهیان و سلجوقیان در مقاطع مختلف با اسامی زنانهِ ترکان خاتون (بهمعنای ملکه) مواجه میشویم که یا نیابت حکومت و سلطنت را در دوران صغارت فرزندانِ بهسلطنترسیده خود برعهده دارند و یا در در نقش حامیان دائمی سلاطین وقت (که میتواند همسر یا فرزند آنها باشد) ظاهر شدهاند و گاه حتی خودشان عملاً بهطور مستقل بر قلمرو تحت سلطه خود حکم میرانند و یا در رقابتهای درونخانوادگی و در پیوند با امرای لشکری و کشوری و غیره، موجبات تثبیت یا خلع و یا برآوردن سلطان یا پادشاهی جدید را فراهم میکنند. این روند تا سالهای پایانی دوره سلطنت صفویه با نوساناتی ادامه مییابد و مخصوصاً در مقاطع مختلف سلطنت صفویه شاهد حضور مؤثر و گاه بسیار تعیینکننده زنان دربار و طبقات فوقانی جامعه در مجموعه تصمیمسازیهای حکومت و سلطنت هستیم. با این توضیح که، حداقل تا اواسط دوره سلطنت قاجارها، که میتواند تا دوره سلطنت محمدشاه (سلطنت: ۱۲۶۴ - ۱۲۵۰ ق) ادامه داشته باشد، وقتی از حضور یا تأثیر اجتماعی و سیاسی زنان در حیات جامعه ایرانی سخن بهمیان میآید، این معنا، کمترین نسبتی با مفهوم جدیدِ حضور اجتماعی و سیاسی ندارد که جانمایههای اصلی فکری و نظری خود را از مدنیت جدید و مدرنِ غرب اقتباس و بلکه اخذ کرده است. خوب البته نقش مؤثر زنان دربار و طبقات فوقانی در امور سیاسی و اجتماعی در تمام دوره قاجار ادامه پیدا کرد؛ اما، متأثر از تجددگرایی و ورود و نفوذ تدریجیِ اندیشههای سیاسی و فکریِ مدنیت جدید غرب بهایران، حضور اجتماعی و سیاسی زنان در ایران هم بهتدریج معنا و ماهیتِ کمی و کیفیِ تحولیابندهِ دیگری پیدا کرد. علیایحال در دوره معاصر، احتمالاً اولین و در همان حال انقلابیترینِ تحرک و بلکه تعرضِ سیاسی و اجتماعیِ زنان علیهِ سنت، در سالهای پایانی دوره سلطنت محمدشاه قاجار و سالهای نخست سلطنت ناصرالدینشاه قاجار (سلطنت: ۱۳۱۳- ۱۲۶۴ ق) و در جریان شورش و ظهور بابیه رخ داد که بهطور مشخص زنی طاهره نام و مشهور بهقرهالعین با پشت پا زدن بهشیوه زیستِ دیرپای زنانه و با حمایت از مدعیاتِ شبهدینی سیدعلیمحمد باب و بابیه، حجاب از چهره گشود و چند سالی میداندارِ ترویج و تبلیغ بدایعی شد که بهائیه در عرصههای گوناگون سیاسی، اجتماعی و فرهنگی مروج آن بودند. بگذریم که این تظاهر و بدعتِ زنانهِ قرهالعین در عرصه سیاسی و اجتماعی و فرهنگی ایرانِ آن روزگار رهروان و تبعیتکنندگانِ چندانی پیدا نکرد. با این احوال، طی سالهای آتیِ دوره سلطنت ناصرالدینشاه قاجار، که شاهد حضور گستردهتر سیاسی و اقتصادی و نظامی کشورهای غربی و بهتبع آن ورود و نفوذ روزافزون تجدد و افکار و اندیشههای جدید غربی (در شئون و سطوح گوناگون) در ایران هستیم، در روندی تدریجی، ولی مداوم، زنان ایرانی هم متأثر از آنچه در حیات سیاسی و اجتماعی کشور در حال شکلگیری و گسترش بود، نقش و جایگاه پررنگتر و ملموستری در حوزههای گوناگون عمومی و آشکارتر جامعه ایرانی برعهده میگرفتند. با این توضیح که واکنش زنان ایران بهتجدد و فرهنگ سیاسی و اجتماعیِ جدیدی که در حال نفوذ و حضورِ در فضای سیاسی و اجتماعی ایران بود، محتاطانه و شاید بشود گفت بهطور گزینشی و توأمان سلبی و ایجابی بود. ضمن اینکه مواجههِ سنتهای دیرپای فکری، فرهنگی و مذهبی ریشهدواندهِ در ساختارهای عمیقتر اجتماعیِ جامعه ایرانی، در برابر وضعیت جدیدی که متأثر از مدنیت جدید غرب، در کشور رخ مینمود، محافظارانه، محتاطانه و گاه سختگیرانه و سلبی بود. اما باید این نکته را هم تأکید نمایم که حتی همان جامعه سنتگرا و دینیِ ایرانیِ عصرِ قاجار هم که اینک با فرهنگ و مدنیتِ جدید غرب مواجه شده بود، عموماً زنستیز نبود. البته که محدودیتها در مورد زنان کم نبود، اما همه اینها مانع از حضور کسر بزرگی از زنان در عرصههای گوناگون حیات اجتماعی و فرهنگی و اقتصادی جامعه نمیشد. علیایحال شاید بشود تا قبل از دوره مشروطیت، مهمترین نمود و حضور اجتماعی و سیاسی زنان ایرانی در دوره معاصر را در واقعه موسوم بهقیام تنباکو در سالهای ۱۳۰۹ - ۱۳۰۸ قمری جستجو کرد، که همگام با کلیت جامعه ایرانی علیه امتیازداران خارجی و حاکمیت وقت قاجاریه برپا خاستند و در موفقیت آن قیام نقشی مؤثر ایفا کردند.
پرسش 2: حضور اجتماعی و نقشآفرینی زنان بهعنوان اکتور اجتماعی در مشروطه نمود و جلوه ویژهای داشت. آیا در این حضور تفاوتی میان فضای اجتماعی و فرهنگی شهر یا روستا وجود داشت؟
شاهدی: باید عرض کنم که، انقلاب مشروطه در کلیت خود یک انقلاب شهری بود و جامعه روستایی ایران نقش قابل توجهی در تکوین، شکلگیری و پیروزی انقلاب مشروطه ایفا نکردند. انقلاب مشروطه بهطور کلی دو هدف جایگزین ساختن شیوه استبدادگرایانه و خودکامه حکمرانی با روش دموکراتیک و مشروطه پارلمانیِ سیاستورزی و حکمرانی و مقابله با نفوذ، مداخله و بلکه سلطه روزافزونِ سیاسی، اقتصادی و نظامی- امنیتیِ کشورهای خارجی بر مقدرات کشور را دنبال میکرد. در فرایند تکوین، شکلگیری، گسترش و پیروزی نهایی انقلاب مشروطه هم دو جریان بزرگ روشنفکریِ متأثر از افکار و اندیشههای سیاسی و فکری غرب و روحانیت و مرجعیتِ نوگرا و تحولخواه شیعه نقش رهبری و هدایتگرایانهِ تعیینکنندهای ایفا کردند. بهتبع آن، همگام با مردان، زنانِ پرشماری هم، که در مجموع متأثر یا حتی پیرو مبانی فکری، سیاسی و فرهنگیِ هر یک از دو جریانِ اصلیِ هدایتگرِ تحرکات انقلاب مشروطه (روشنفکران غربگرا و روحانیت و مرجعیت نوگرا و تحولخواه جهان تشیع در ایران و عراق) بودند، در فرایندِ سیاسی و اجتماعیِ جنبشی که نهایتاً انقلاب مشروطیت ایران را بهپیروزی رساند، مؤثر واقع شدند. البته که در این روند زنان نوگرا و بلکه متمایل بهجریان روشنفکری حضوری محسوس داشتند اما، بیشترینِ زنانِ مشروطهخواه را حامیان و پیروانِ روحانیت و مرجعیت نوگرا و تحولخواه شیعه تشکیل میدادند. در آن برهه، هنوز رقم زنان و دخترانی که در مدارس و آموزشگاههای جدید مراتبی از تحصیل و سوادآموزی را طی کرده و میکردند، قابل توجه نبود؛ اما، اقلیتی از زنانِ تأثیرگذارترِ در حیات سیاسی و اجتماعی، که اکثراً در خانوادهها و اقشار و طبقات فوقانی و آگاهتر جامعه (مانند تجار و بازرگانان، روحانیون بلندپایه، دیوانسالاران و الیت اداری و سیاسی، شاهزادگان و زمینداران بزرگ که عموماً مقیم شهرها بودند) زندگی میکردند و به برخی از ابزارها و امکانات فرهنگی و آموزشی (مانند تحصیل در مدارس و آموزشگاه و دسترسی بهروزنامه و نشریات و کتب و مراودات و آمدوشدها) دسترسی بیشتری داشتند، بهمراتب بالاتری از فهم و ضرورتهای کسب آزادیها، حقوق و علایقِ سیاسی و اجتماعی، فرهنگی و حتی اقتصادیِ زنان و محرومیتزدایی فکری و فرهنگی از جامعه زنان رسیده بودند و یا در آن حوزهها میاندیشیدند. در همین راستا هم بود که طی یک دهه بعد از پیروزی انقلاب مشروطه بهتدریج شاهدِ تأسیس و ادامه انتشار نشریات و روزنامههایی با عنوان و موضوع پیگری حقوق و خواستههای زنان در شئون و سطوح گوناگون سیاسی، اجتماعی، فرهنگی و اقتصادی هستیم. علیایحال، حتی تا دههها بعد، بهسختی میتوان، نقش و حضور احیاناً تأثیرگذار زنان روستایی در عرصههای گوناگون سیاسی و اجتماعی را با همنوعانشان در شهرهای کشور مقایسه کرد.
پرسش 3: شیوه مواجهه دربار در دوره قاجاریه با حرکتهای اجتماعی زنانه چطور بود؟ مرور گزارشهای تاریخی نشان از آن دارد که این مواجهات در کمتر مواردی رنگ و بوی خشونت بهخود گرفته و علیه زنان شده است. تحلیل شما از این دوران و مواجهات چگونه است؟
شاهدی: همچنانکه قبلاً هم عرض کردم تاریخ دیرپای ایران نشان میدهد جامعه ایرانی، در کلیت خود، هیچگاه و در هیچ دورهای از تاریخ گذشته، بهمعنای دقیق کلمه، زنستیز نبوده است. البته که در ادوار مختلف، سنتهای سیاسی و اجتماعی، آداب و رسوم و فرهنگ دینی، محدودیتهای پیداوپنهانی را بر زنان تحمیل میکرده است؛ اما در هیچ دورهای دامنه این گونه محدودیتسازیها تا آن حد گسترش نیافته است که بهمعنای زنستیزی و حذف کلی زنان از حیات اجتماعی، فرهنگی و اقتصادی جامعه ایرانی بوده باشد. بهتبع آن، در دوره سلطنت قاجارها هم که حدود ۱۴۰ سال شمسی ادامه یافت، همگام با تغییر و تحولاتِ تدریجی، ولی مداومی که عمدتاً متأثر از ورود و نفوذ فرهنگ و مدنیت جدید غرب در کلیت جامعه ایرانی بروز و ظهور مییافت، فرهنگ سیاسی و اجتماعیِ جامعه ما هم، تا آن اندازه، ظرفیت و تولرانس از خود نشان میداد که بتواند نقش و جایگاهی ولو محدودتر و البته محترمانهتر را برای جامعه زنان در نظر بگیرد. بهویژه زنان دربار و طبقات فوقانیتر اجتماع (مانند روحانیون عالیمقام، تجار و بازرگانان، دیوانسالاران و الیت سیاسی) در همه برهههای حیات سلسله قاجار، از مراتبی از آزادی و تأثیرگذاری اجتماعی و اقتصادی و حتی سیاسی برخوردار بودند و چهبسا در موارد متعدد تصمیمات سیاسی شاهان، صدراعظمها و دیوانسالاران مهمتر کشور از نقشهای پیداوپنهان و البته مستقیم و غیرمستقیم زنان دربار و امثالهم متأثر میشد. بعدها و از دوره سلطنت ناصرالدینشاه هم که بتدریج شاهد شکلگیری ناآرامیها و تحرکات سیاسی و اجتماعی گستردهتر و انسجامیافتهتری در انتقاد و تعرض بهسیاستهای داخلی و خارجی حاکمیت وقت هستیم که در آن میان زنان هم دوش بهدوش مردان در اکثری از آن اعتراضات در عرصه اجتماعی حضور محسوستری پیدا میکنند، تقریباً هیچگاه شاهد مواجهه و برخورد خشونتآمیز و قهرآمیز و سرکوبگرانهِ حکومت با زنان معترض نیستیم. چنانکه زنان هم در جریان قیام موسوم بهرژی تنباکو و هم در اعتراضات خیابانی مختلفی که در اواخر دوره مظفرالدینشاه در بسیاری از شهرهای کشور صورت میگرفت نقش و حضوری فعال داشتند بیآنکه گزارشی از برخورد خشونتبار و سرکوبگرانه حاکمیت وقت با زنان معترض باشیم. در واقع هم از اواخر دوره ناصرالدینشاه و دوره سلطنت مظفرالدینشاه (سلطنت: ۱۳۲۴ - ۱۳۱۴ ق) هم حاکمیت و هم کلیت جامعه ایرانی آرام آرام بهسوی ظرفیتپذیری و تولرانس بیشتر در راستای پذیرفتن حق و نقش اجتماعی زنان ایران حرکت میکند و وقتی انقلاب مشروطه پیروز میشود دیگر حضور اجتماعی زنان و نقش پیگیری که در مسیر مطالبات و حقوق سیاسی و اجتماعی و فرهنگی خود و بلکه کلیت جامعه ایرانی و مقابله و مبارزه مدنی با نفوذ و سلطه خارجی در شئون و سطوح گوناگون دارد، در مسیر پذیرش عمومی و تثبیت قرار میگیرد.
پرسش 4: دوران سلطنت پهلوی بهلحاظ حضور اجتماعی زنان، دوران تازهای در تاریخ تحولات جامعه ایرانی بهحساب میآید. در این دوران اولویت مطالبات زنان چه مواردی بود؟ آیا حکومت همان شیوه قاجار در مدارا با حرکتهای اجتماعی یا فرهنگی زنانه را ادامه داد؟ چطور شد که در جریان انقلاب اسلامی و پیش از آن در دوران رضاشاه و محمدرضاشاه این سیاست مدارا با نقشآفرینان اجتماعی زن ناگهان با میزان زیادی از خشونتورزی همراه شد؟
شاهدی: باید عرض کنم، دوره پهلوی، در مواجهه با مسائل، مشکلات و خواستهای جامعه ایرانی در شئون و سطوح گوناگون، و بهطور اخص، تا جایی که بهپرسش شما مربوط میشود، در موضوع حضور اجتماعی زنان، میشود گفت تفاوتی ماهوی با دوره قاجاریه دارد. با این توضیح که وقتی از دوره قاجاریه سخن بهمیان میآید بهدو برهه کاملاً متمایز و متفاوت اشاره دارد: دوره نخست از آغاز سلطنت آقامحمدخان سرسلسله قاجار شروع شده و با امضای فرمان موسوم بهمشروطیت توسط مظفرالدینشاه که طلیعه پیروزی انقلاب مشروطه ایران است، خاتمه مییابد؛ دوره دوم که از سال ۱۲۸۵ و مقارن با آغاز دوره مشروطه آغاز میشود و تا تصویب ماده واحده اعلام انقراض سلسله قاجاریه در مجلس شورای ملی دوره پنجم و شروع سلطنت خاندان پهلوی و شخص رضاشاه ادامه دارد. در این دوره تقریباً ۱۹- ۲۰ ساله اخیر، که ولو بر روی کاغذ نظام مشروطه و دموکراتیک پارلمانی در ایران برپا شده است دیگر طبق قانون اساسی مشروطه شاه وقت قاجار مقامی تشریفاتی و فاقد مسئولیت دارد و بنابراین، این برهه اخیر را باید دوره مشروطه بدانیم که سازوکار سیاستورزی و حکمرانیِ رسمی در آن تفاوتی ماهوی با دوره قبل از آن دارد. در این دوره تقریباً ۲۰ ساله شاهد گسترش حضور سیاسی، اجتماعی و فرهنگی زنان در عرصه کشور هستیم و مخصوصاً بهتناوب روزنامهها و نشریاتی با موضوع مطالبات و علایق سیاسی، اجتماعی و فرهنگی زنان در کشور منتشر میشود؛ اگرچه هنوز در عرصه سیاست رسمی کشور از حقوق برابر با مردان برخوردار نیستند و بهطور مشخص قانون اساسی مشروطه زنان کشور را از مشارکت در انتخابات مجلس شورای ملی (چه بهعنوان انتخاب کننده و چه بهعنوان انتخاب شونده) محروم کرده و بهاصطلاح حق رأی ندارند. اما برای فعالیت اجتماعی و مدنی زنان در عرصه عمومی نظام سیاسی وقت محدودیت قانونی و سیستماتیکِ خاصی قائل نیست و محدودیتها بر زنان بیش از آنکه قانونی و حقوقی باشد از ناحیه عرف، آداب و رسوم و سنتهای دیرپای اجتماعی و البته از سوی مراجع و نهادهای مذهبی اعمال میشود. در آن میان، وقتی رضاخان با کودتای سوم اسفند ۱۲۹۹ مقدمات حضور خود در عرصه قدرت سیاسی و نظامی کشور را فراهم کرد، طی چند سالی که تا صعود شبهقانونی و رعبافکنانه او بهسریر سلطنت ایران در آبان- آذر ۱۳۰۴ بهطول انجامید، بهانحاء گوناگون، کوشید در تعامل با جریان نوگرا و روشنفکریِ وارثِ انقلاب مشروطه، که مستقیم و غیرمستقیم در ارتباط با زنان نوگرا مطالبات و خواستهای اجتماعی و فرهنگی زنان را هم در موضوعات گوناگون دنبال میکردند، وعدههایی مبنی بر برآورده ساختن خواستهای اجتماعی و فرهنگی زنان (در صورت صعود بهقدرت و سلطنت ایران) میداد. علیایحال، رضاشاه، از همان سالهای نخست سلطنت، بهوضوح نشان داد که نمیخواهد همان جایگاه نمادین و تشریفاتی و فاقد مسئولیتِ مقرر شده برای شخص پادشاه در چارچوب قانون اساسی مشروطه را ایفا کند! بلکه او بهسرعت در جایگاه یک دیکتاتور و شاه اقتدارگرا ظاهر شد و تمام ارکان شیوه مشروطه حکمرانی و سیاستورزی را از حیز انتفاع ساقط ساخته و تحت سیطره خود در آورد. بدینترتیب، آزادی سیاسی، اجتماعی و فرهنگی که از مهمترین دستاوردهای انقلاب مشروطه بود، تقریباً بهکلی از حیات جامعه ایرانی رخت بربست و رضاشاه تمام ابزارهای قانونی و حقوقی مشروطیت را در مسیر برنامههای اصلاحی و توسعه آمرانه و اقتدارگرایانه خود بهخدمت گرفت. بدینترتیب در دوره ۱۶ ساله حکمرانی رضاشاه مردم ایران بهطور کلی و زنان بهطور خاص از هر گونه حقوق و آزادیهای سیاسی و اجتماعی و فرهنگیِ مستقل از آنچه دستگاه سیاسی و بوروکراتیک دیکتاتور اراده میکرد، بهکلی محروم شدند. از آن پس تمام تحولات و رخدادهایی هم که بهنام حمایت از حضور اجتماعی و فرهنگی زنان در کشور شکل گرفت فقط و فقط با اراده بیحرف وحدیث شخص رضاشاه و در چارچوب طرحهایی مانند تشکیل و فعالیت کانون بانوان و نیز دستورالعمل گستردهتر کشف حجاب اجباری از زنان در سراسر کشور صورت عملی بهخود میگرفت که قراین و مدارک موجود نشان میدهد این قبیل از اقدامات علیالظاهر اصلاحات اجتماعیِ اجباری و در چارچوب دستگاه بوروکراتیک و امنیتی و شبهپادگانی وقت، بهمراتب بیش از آنکه در راستای توانمندسازی اجتماعی و فرهنگی کلیت زنان ایران قرار بگیرد، محیط اجتماعی و فضای عمومی کشور را برای اکثر زنان ایران ناامن و غیربهداشتی کرد.
بدینترتیب نظام اقتدارگرا و قانونستیز رضاشاه حق انتخابی برای زنان باقی نگذاشته بود تا بتوانند آزادانه مطلوبهای سیاسی، اجتماعی و فرهنگی مورد عنایت خودشان را برگزینند. با این احوال، در دوره سلطنت ۱۶ ساله رضاشاه نظام آموزش و پرورش و آموزش دختران در مقاطع مختلف تحصیلی جدید از مقدماتی و ابتدایی تا دانشگاه در رشتههای تحصیلی مختلف بیش از پیش گسترش یافت و در برخی عرصههای آموزشی، بهداشتی و درمانی، خدمات و نظایر آن فرصتهای شغلی و حضور اجتماعی مختصری برای زنان ایجاد شد؛ بگذریم از اینکه اجرای سراسری بخشنامه کشف حجاب ناگزیر بهطور بالقوه و بلکه بالفعل از حضور اجتماعی دهها هزار تن و بلکه بیشتر از زنانِ اسلامگراتر پایبندِ بهرعایت پوشش اسلامی جلوگیری کرد. چهبسا در یک فضای اجتماعی و سیاسی دموکراتیک و آزاد (که در قانون اساسی مشروطه مورد تصریح قرار گرفته بود) در آن دوره ۱۶ ساله جامعه مدنی و اجتماعی ایران مسیر بهمراتب طبیعیتر و سهلالوصولتری برای حضور اجتماعی و سیاسی و فرهنگی زنان ایرانی ایجاد میکرد. تا حد زیادی همان تجربه تلخ کشف حجاب اجباری از زنان ایرانی باعث شد حتی پس از عزل و برکناری رضاشاه از سریر سلطنت و آغاز یک دوره کمابیش آزادانهتر سیاسی و اجتماعی در ایران، اکثریت بزرگی از جامعه زنان ایران در طول دهه ۱۳۲۰ حضور در عرصههای گوناگون اجتماعی، فرهنگی، اقتصادی و سیاسی را محتاطانه و محافظهکارانه و با تأخیری تاریخی طی کنند. در دهه ۱۳۲۰ برغم گسترش فعالیتهای حزبیِ سیاسی و مطبوعاتیِ آزاد و بدون دخالتهای تعیینکننده دولتی و حاکمیتی، هنوز در فضای حاکم بر کشور برای حضور زنان در فعالیتهای مؤثر و جدی حزبی و مطبوعاتی ظرفیتسازی بسندهای صورت نگرفته بود. علیایحال اقلیتی از زنان در عرصههایی از فعالیتهای آموزشی، بهداشتی و درمانی، خدماتی فعال بودند و در همان حال در مقاطع مختلف آن دهه شاهد فعالیتهای شماری از انجمنها و نهادهای اجتماعی و فرهنگی و دینی و ... زنان در تهران و برخی دیگر از شهرهای بزرگ کشور هستیم؛ بنابراین در آن برهه هم هنوز زنان در عرصه سیاسی و اجتماعی کشور نقشی حاشیهای ایفا میکردند. در دهه ۱۳۳۰ و تا آستانه دهه ۱۳۴۰ هم بهرغم گسترش نظام آموزش و پرورش و بهتبع آن حضور فزونتر زنان در نهادها و سازمانهای آموزشی و بهداشتی و خدماتی، هنوز زنان در عرصه سیاست رسمی کشور جایگاه تأثیرگذارِ درخوری نداشتند؛ اگرچه مدتها بود در تهران و شماری دیگر از شهرهای کشور گونههایی از انجمنها و سازمانهای زنان بعضاً مستقل و اکثراً تحت حمایت و هدایت نهادها و دوایر فرهنگی حکومتی و دربار شکل گرفته و فعالیت میکردند. با این احوال، بهدنبال کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ در روندی که خیلی هم تدریجی نبود بار دیگر همان فضای سیاسی و اجتماعی کمابیش آزاد متعاقب سقوط رضاشاه از سلطنت که حدود ۱۲ سالی دوام آورده بود، تحت هدایت محمدرضاشاه پهلوی جای خود را بهنظامی استبدادگرا و قانونستیز و مردمگریز داد که بهانحاء گوناگون تلاش میکرد با پایمال ساختن قانون اساسی مشروطه پا جای پدر بگذارد؛ که بهویژه از سالهای آغازین دهه ۱۳۴۰ بدانسو عملاً نظامی سراسر سرکوبگر و مستبدانه در فضای سیاسی و اجتماعی کشور حاکم کرد. این بار هم شاه مستبد و شیوه حکمرانی اقتدارگرایانه اجازه نداد فرصت مدنیِ آزاد و عاری از مداخلهِ بسندهای برای شکوفایی و بارور شدن استعدادها و علایقِ سیاسی، اجتماعی و فرهنگیِ جامعه زنان ایران فراهم بشود. بههمین دلیل هم بود که حتی وقتی برای اولین بار در بهمن سال ۱۳۴۱ زنان در چارچوب اصلاحات موسوم بهانقلاب سفید از حق مشارکت سیاسی (هم در مقام انتخاب کننده و هم در جایگاه انتخاب شونده) در انتخابات مجالس شورای ملی و سنا، شوراهای شهر و استان و انجمنهای شهر برخوردار شدند، چنانکه انتظار میرفت اکثری از زنان ایران، نظیر مردان، در شرایط انسداد روزافزون فضای اجتماعی و سیاسی کشور، از این گشودگیِ بیسابقهای که نظام استبدادگرای حاکم، در مسیر مشارکت سیاسیِ آنان در عرصه کشور ایجاد کرده بود استقبال نکردند و بلکه در برابر آن واکنشهای عموماً سلبی نشان دادند. علیایحال کارگزاران رسمی حاکمیت و دولت، در عرصههای گوناگون سیاسی، اجتماعی، فرهنگی، آموزشی، بهداشتی و درمانی، خدماتی و حتی اداری و مدیریتی بهتلاشهای آمرانه خود در راستای توانمندسازی زنان ادامه دادند. بهویژه طی دو دهه ۱۳۴۰- ۱۳۵۰ که در واکنش بهانسداد روزافزون سیاسی، فرهنگ سیاسی و اجتماعیِ مخالفتآمیزِ سراسر آشتیناپذیری در میان فعالان سیاسی و اجتماعی و فرهنگیِ مستقل، در برابر حاکمیت وقت شکل گرفته گسترش یافت، جز اقلیتی از زنان که در چارچوب استانداردهای قابل قبول حاکمیت بهفعالیتها و تکاپوهای فکری، سیاسی، فرهنگی و اجتماعی خود در شئون گوناگون ادامه دادند، بخش اعظم جامعه زنان ایران، با رویکردهای سیاسی و فکریِ مختلف، فضاسازیهای فکری، فرهنگی و اجتماعی عمدتاً مهندسی شده و مطلوبِ مورد عنایتِ حاکمیت را پس زدند.
پرسش 5: عمق مطالبات و شیوه مطالبهگری زنانه در دورههای پیش از پیروزی انقلاب اسلامی را چطور میتوان تحلیل کرد؟
شاهدی: در دوره سلطنت محمدرضاشاه پهلوی هم نظیر آنچه در دوره رضاشاه اتفاق افتاده بود، بهدلیل قانونگریزی، مردمستیزی و استبدادگرایی حاکمیت، اکثریت جامعه ایرانی بهطور کلی و زنان بهطور اخص، در برابر سیاستهای حاکمیت در عرصههای گوناگون اجتماعی و فرهنگی، که تلاش میکرد قرائت و خوانش خاص و مطلوب خود را آمرانه بهجامعه ایرانی تحمیل کند، ناهمسازگری و رویکرد مخالف و تعارضآمیز در پیش گرفتند و بهعبارت دقیقتر در برابر گفتمان سیاسی، اجتماعی و فرهنگی حاکمیت بهطرح و ارائه گفتمانهای رقیب و مخالف روی آوردند. البته که طی یکی دو دهه پایانی عمر رژیم پهلوی گستره آموزش و تحصیلات تا مراحل عالی دانشگاهی بیش از پیش افزایش یافت و در کنار آن انجمنها، سازمانها و نهادهای با محوریت زنان متعددی که مستقیم و غیرمستقیم توسط کارگزاران و حامیان حکومت مدیریت و حراست میشد بهفعالیت میپرداختند، اما، در مجموع مطالبات سیاسی، اجتماعی و فرهنگی زنان نگرشی سلبی و در موارد متعدد شورشگرانه نسبت بهسیاستها و گفتمانهای فرهنگی و اجتماعی حاکمیتمحور پیدا کرد. ضمن اینکه در درون جریانهای سیاسی و فرهنگی مختلف مخالف رژیم پهلوی که در همان حال با یکدیگر هم رقابتها و گاه دشمنیهای پیداوپنهان دیرپایی داشتند، خرده گفتمانهای فرهنگی و اجتماعی رقیب دیگری شکل گرفت. بهطور مشخص در میان چهار جریان بزرگ سیاسی و اجتماعی مخالف رژیم پهلوی (اسلامگرایان، ملیگرایان لیبرال، جریان چپ و مارکسیستی، جریان موسوم بهترکیبی و تلفیقی که مبانی فکری این جریان اخیر ترکیب و تلفیقی از اسلامگرایی- مارکسیسم یا اسلامگرایی- لیبرالیسم بود)، چهار گفتمان سیاسی، اجتماعی و فرهنگی مختلف و کمابیش متعارض رشد کرده، توسعه یافت که تا آستانه پیروزی انقلاب اسلامی هم ادامه داشت؛ که همه اینها مستقیم و غیرمستقیم در مطالبات اجتماعی و فرهنگی و البته سیاسی زنان در میان چهار جریان مذکور هم تفاوتها و تعارضهایی را شکل میداد. علیایحال قراین و اسناد و مدارک موجود بهوضوح نشان میدهد که در سالهای منتهی به اواسط دهه ۱۳۵۰ و در آستانه شکلگیری، گسترش و پیروی انقلاب اسلامی زنان ایران، در میان جریانهای سیاسی و اجتماعی و فکری گوناگون، بیش از هر برهه دیگری در تاریخ معاصر ایران، در عرصههای گوناگون سیاسی، اجتماعی و فرهنگی و بلکه اقتصادی در فضا و حوزه عمومی کشور فعال شده، مشارکت میکردند. بدون تردید مشارکت گسترده زنان ایرانی در تحرکات و ناآرامیهای سیاسی و اجتماعی سالهای ۱۳۵۶- ۱۳۵۷ نقش بسیار مهم و تأثیرگذاری در پیروزی نهایی انقلاب اسلامی ایفا کرد. حتی میتوان از این هم فراتر رفت و تصریح کرد همین مشارکت گسترده و گاه تعیینکننده زنان در تکوین، شکلگیری، گسترش و پیروزی نهایی انقلاب نقش بسیار مهمی در بهرسمیت شناخته شدن حقوق کمابیش برابر سیاسی، اجتماعی، فرهنگی و اقتصادی زنان در اکثری از اصول و مواد قانون اساسی جمهوری اسلامی در سال ۱۳۵۸ شد. چنانکه، همان روحانیتی که وقتی در سال ۱۳۴۱ رژیم پهلوی در چارچوب اصول موسوم بهانقلاب سفید شاه و ملت بهزنان حق رأی داد، با آن تصمیم حاکمیت وقت مخالفت کرده بود، وقتی در سال ۱۳۵۷ و فقط حدود ۱۶ سال بعد بر حیات آن حکومت خاتمه داده شد، بیهیچ، اما و اگری حق رأی و مشارکت سیاسی برابر زنان بهرسمیت شناخته شده در قانون اساسی وارد شد.
(لازم بهیادآوری است، این گفتوگو، پیش از این، در دو بخش، در پایگاه «فرهنگ سدید» بهنشانی https://farhangesadid.com/ منتشر شده است)
مظفر شاهدی...
ما را در سایت مظفر شاهدی دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : mozaffarshahedio بازدید : 68 تاريخ : يکشنبه 1 مرداد 1402 ساعت: 22:49