سازمان مجاهدين خلق؛
از تأسيس تا اعلام جنگ مسلحانه عليه جمهوري اسلامي
گفتوگو با دكتر مظفر شاهدي
گفتوگو از: رحمت رمضاني
پرسش 1: تشکیل سازمان مجاهدین خلق در چه شرایط تاریخی روی داد و آیا اصولا گروههای مسلحانه حاصل شرایط سرکوب سیاسی اند یا خود این گروهها موجب بسته شدن بیشتر فضای سیاسی می شوند؟
پاسخ پرسش 1: در پاسخ بهبخش نخستِ اين پرسشِ شما، بايد عرض كنم، تكوين و شكلگيري سازمان مجاهدين خلق از حوالي نيمه دهه 1340 بدانسو، معلول و بلكه حاصل شرايطِ خاصِ تاريخيِ آن روزگار، هم در عرصه داخلي و هم عرصه خارجي و بينالمللي بود. شايد براي پاسخ دقيقتر بهاين پرسش مناسبتر باشد، ابتدا شرايط خارجي و بينالملليِ تكوين و شكلگيريِ گروهها و سازمانهاي سياسيِ نظير سازمان مجاهدين خلق را مورد بررسي قرار بدهيم كه، در بخشهاي مختلف جهان، مبارزه مسلحانه و چريكيِ براندازانهِ با نظامهاي سياسيِ مستقر را تنها راهِ بهزعمِ خود ناگزيرِ رهايي و نيل بههدفِ سياسيِ خود تعريف و تبيين ميكردند. ريشه آن تحليل، بهوضعيتِ جنگ سردِ شكل گرفتهِ ميان دو اردوگاهِ شرق و غرب (دنياي كمونيسم و جهان سرمايهداري) بازميگشت كه هر يك از رهبران دو اردوگاه، بهانحاء گوناگون ميكوشيدند سلطه خود را بر كشورهاي اقماريِ عموماً موسوم بهجهان سوم، در اقصي نقاط عالم، گسترش دهند. در چنين شرايطي بود كه، بهويژه اردوگاه شرق و كمونيسم با ادعايِ انقلابيگري و رهاييبخشيِ كشورهاي تحت سلطه و استعمار جهان سرمايهداري غرب، بهترويج، تبليغ و حمايتِ عمليِ از شكلگيريِ انقلابات و تحركاتِ سياسيِ براندازانهِ چپ و ماركسيستي، در بخشهاي مختلف جهان، پرداخت. در آن ميان، بهدلايل گوناگون، كه شايد مهمترينِ آن، فقدانِ آمادگيِ سياسي، فكري و ايدئولوژيكِ اجتماعيِ فراگير، براي برپاييِ انقلاباتِ اجتماعيِ مسالمتآميزِ كمونيستي، در كشورهاي مختلف جهانِ سوم و پيرامون بود؛ همچنانكه، در خود انقلاب ماركسيستيِ شوروي در سال 1917م هم اتفاق افتاده بود، نظريهپردازانِ ايدئولوژيكِ چپ، ضرورتِ بهرهگيريِ از انقلابيونِ پيشگام و صفشكنِ بهاصطلاح بيدارگرِ اجتماع را، كه ميتوانست و بلكه بايد، بهروشِ مقابله و مواجههِ قهرآميز، مسلحانه و چريكي، حاكميتهايِ مستقر را بهمبارزه طلبيده، مسيرِ شكلگيري و پيروزي انقلابهاي ماركسيستي را هموار سازند، بهخدمت گرفتند. با چنين تحليل و ارزيابياي بود كه بهويژه، طي سهدهه 1950- 1970م، شاهد شكلگيري مبارزات چريكي و مسلحانهِ چپ و ماركسيستيِ گوناگوني، بهتناوب، در بخشهاي مختلف جهان (از جمله در آسيا، آفريقا و آمريكاي لاتين) هستيم. اين ايده مبارزه مسلحانه و چريكيِ عمدتاً چپ و ماركسيستي و ضدامپرياليستيِ متأثر از فضاي كليِ حاكم بر جهان، بالاخص، از سالهاي نخستِ دههِ 1340ش/ 1960م، در ميان، برخي از گروهها و سازمانهاي سياسيِ مخالفِ رژيم پهلوي در ايران نيز طرفداراني پيدا كرد، كه بهويژه از سالهاي نخست دهه 1330 و متعاقب كودتاي 28 مرداد 1332 با حمايت آمريكا و جهان سرمايهداري غرب، در مسير قانونگريزي، استبدادگرايي و مشروطهستيزي گام نهاده بود و هر چه زمان بيشتري سپري ميشد بيش از پيش بر دامنه سركوبگريها و تبعيت از روشهاي قهرآميز حكمراني روي خوش نشان ميداد. بهويژه پس از آغاز و تداوم دور جديدِ سركوب قهرآميز و خونينِ نهضت مسالمتآميزِ اسلامگرايان و ديگر منتقدان سياسيِ قانونگرايِ مشروطهخواه، در اوايل دهه 1340، كه انسداد سياسي و اجتماعيِ كمسابقهاي در حيات جامعه ايراني شكل گرفت، بهرهگيريِ از الگويِ خارجيِ مبارزهِ مسلحانه و چريكيِ در مواجههِ ناگزيرِ با رژيم استبدادگرا و سركوبگرِ پهلوي، كه نشان داده بود، ديگر، ظرفيتِ مواجههِ قانوني و مسالمتآميزِ با مخالفان و منتقدانِ سياسياش را از دست داده است، بيش از هر زمان ديگري، مورد توجهِ برخي از سازمانها و گروههاي سياسيِ مخالفت و منتقد قرار گرفت. بدينترتيب، شرايط و وضعيتِ تاريخي و اجتماعيِ خاصِ همزمانِ داخلي و خارجي، در تكوين و شكلگيريِ سازمانها و گروههاي سياسيِ چریکی و مسلح، مانند همين سازمان مجاهدين خلق، در اواسط دهه 1340، نقش داشت، كه مؤثرترين و بلكه تنها راه مبارزهِ و مواجههِ ممكنِ با رژيم استبدادگرا و سركوبگر پهلوي را در بهرهگيري از روش چريكي و مسلحانهِ مبارزه و مقاومت، جستجو ميكردند.
اما در پاسخ بهبخش دومِ پرسش شما بايد عرض كنم، چنان نيست و قبلاً هم چنان نبود كه بهصرف بهوجود آمدن فضاي سركوب و انسداد سياسي و اجتماعي، ضرورتاً، گروهها و سازمانهاي چريكي و مسلحِ مبارز شكل بگيرند. همچنانكه، در همان دهه 1340، در كنار سازمانها و گروههاي مبارز چريكي و مسلح، دهها گروه و تشكيلات و جريانِ سياسيِ مخالف و منتقدِ ديگري در عرصه سياسي و اجتماعي ايران فعاليت ميكردند كه نهاعتقاد و باوري بهشيوه مبارزه مسلحانه و چريكي داشتند و نه اينكه بهاينگونه شيوه مبارزه با رژيم پهلوي، روي خوش نشان دادند. اما در مجموع، رابطه شكلگيري گروههاي مبارز مسلح و چريكي با حضور و وجود يك نظام استبدادگرا و سركوبگر، ميتواند دوسويه باشد. كم نبوده است مواردي كه، بهدليل شكلگيري شيوههاي مبارزه مسلحانه، قهرآميز و چريكيِ خونين در ميان نيروهاي مخالف و اپوزيسيون، نظام سياسي وقت، خواسته يا ناخواسته، بر دامنه فشارها و رعبافكنيها و دهشتآفرينيهاي خود عليه مخالفان و منتقدان افزودهاند؛ كه در صورت فقدان شكلگيري گروههاي مبارز چريكي و مسلحانه، امكان داشت، فضاي سياسي و اجتماعي حاكم بر جامعه ولو بهصورت تدريجي، بهسويِ مدارا و خشونتپرهيزي رهنمون شود. ضمن اينكه، ميل روزافزون و بازگشتناپذير حاكميتهاي مستقر بهسوي خشونتآفريني و سركوبگري و انسداد سياسي و اجتماعي، نقش كمي در تكوين و شكلگيري گروههاي مخالف مسلح و خشونتگرا نداشته است.
پرسش 2: مبانی معرفتی و اندیشه ای سازمان مجاهدین خلق چه بود؟
پاسخ پرسش 2: بنيانگذاران و معدود اعضاي اوليهِ سازمان مجاهدين خلق، از اعضا و هواداران نسل جوانترِ نهضت آزادي ايران بودند. بنابراين، در آغاز امر، مباني فكري و رويكرد سياسي آنها تلفيق و تركيبي از اسلامگرايي و مشروطهخواهي بود. همچنانكه خود نهضت آزادي ايران هم در كليت خود جناح و جريانِ اسلامگراي جبهه ملي دوم محسوب ميشد كه در آستانه دهه 1340 از آن جبهه انشعاب كرده بود. اما هر چه جلوتر ميآييم، بهتدريج، انديشه سياسي و مباني فكري آن سازمان را، كه تا آستانه دهه 1350 حتي نام مشخصي هم نداشت، آغشته بهايدئولوژي چپ و ماركسيستي ميبينيم. زمان دقيق تأثيرپذيري و در واقع پذيرفتن ايدئولوژي و انديشه چپ و ماركسيستي بهمثابه بهاصطلاح علم مبارزه در كنار اسلامگرايي، از سوي رهبران و پيش برندگانِ سازمان مجاهدين خلق، آشكار نيست؛ اما، در اواخر دهه 1340 و در آستانه دهه 1350، مباني فكري و رويكرد سياسي آن سازمان، ولو غيرآشكار و تصريحنشده، تلفيق و تركيبي از اسلام و ماركسيسم بود؛ بگذريم از اينكه، در ميان، برخي رهبران و اعضاي آن سازمان، كماكان، اسلام در محور كانوني تفكر سياسي و فكري آنها جاي داشت و در بدترين وضعيت، ماركسيسم ميتوانست بهمثابه يك ابزار تاكتيكيِ مبارزه، مورد توجه قرار گيرد. با اين احوال، از مناسبات درونسازماني كه بگذريم، تا حوالي سالهاي 1352- 1353، هنوز مباني فكري تلفيقي و تركيبي (يا همانگونه كه اشتهار يافته است التقاطي) سازمان مجاهدين خلق، براي اكثري از شخصيتها و جريانهاي سياسي ديگر (از جمله اسلامگرايان تحت رهبري آيت الله خميني) آشكار نبود و اين تصور وجود داشت كه آن سازمان يك تشكل مبارز اسلامگراي اصيل است. بههمين دليل هم بود كه تا آن برهه بسياري از روحانيون و ديگر مبارزان اسلامگراي مخالف رژيم پهلوي، از هيچ كمكي در راستاي تقويت موقعيت آنها فروگذار نميكردند و چهبسا مباهات هم ميشد كه سازماني سراسر اسلامگرا، دليرانه و با مشي مبارزات چريكي و مسلحانه در برابر حكومت سركوبگر پهلوي قد برافراشته است! اما فقط از اواسط سال 1353 بدانسو بود كه آرام آرام آشكارتر ميشد، بهويژه مركزيت و رهبري سازمان مجاهدين خلق، برخلاف آنچه بنيانگذاران و اعضاي اوليه در سر داشتند، انديشه اسلاميِ مبارزه را بهحاشيه رانده و بلكه بهكناري نهاده و در مسيرِ سراسر ماركسيستي كردنِ مباني فكري و رويكرد سياسيِ آن سازمان گام برميدارد. اگرچه فقط در سال 1354 بود كه بخش ماركسيستشده مركزيت سازمان، آشكارا، تصريح كرد كه اسلام را از مباني فكري و انديشهگي خود حذف كرده و از آن پس تماموكمال بهعنوان يك سازمان ماركسيست لنينست فعاليت خود را ادامه خواهد داد؛ اما، تعارضاتِ فكري و ايدئولوژيكي درونيِ اعضاي آن سازمان از مدتها قبل (و حداقل از اوايل سال 1352) آغاز شده و بهتبع آن، اختلافات گفتماني و نظري چندي را در درون آن سازمان شكل داده بود. آنچه بود در سالهاي 1354- 1355 حداقل چهار نحله فكري متعارض و مخالف در درون نيروهاي سازمان مجاهدين خلق شكل گرفته بود: گروه اول، همان مركزيت ماركسيستشده سازمان بود كه مباني فكري و ايدئولوژيكي آن سراسر ماركسيست لنينيستي بود؛ گروه دوم، شماري از اعضاي آن سازمان بودند كه خواستار حذف كامل ايدئولوژي ماركسيسم از مباني فكري و رويكرد سياسي سازمان بوده و از طرح تجديد حيات سازمان مجاهدين خلق در چارچوب يك تشكل اسلامگراي ناب حمايت ميكردند؛ گروه سوم، كساني بودند كه كمابيش همان سيره پيشين سازمان مبني بر اصل بودن انديشه اسلامي و در كنار آن بهرهگيري از ماركسيسم بهمثابه علم مبارزه را مبناي عمل خود قرار ميدادند؛ گروه چهارم هم كساني بودند كه ضمن پيشنهادِ بهرهگيري از انديشه اسلامي، ركن اساسي ايدئولوژيك، فكري و سياسيِ سازمان را ماركسيسم ميدانستند. در اين ميان، بهتدريج، دو گروه (كساني كه خواستار اسلام ناب بودند و كساني كه خواستار مبنا قرار گرفتن ماركسيسم و فرع قرار گرفتن اسلام بودند) از عرصه مبارزات در چارچوب سازمان مجاهدين خلق حذف شده كنار رفتند؛ اما، دو نحله فكري ديگر، ماركسيستشدهها و حاميان تفكر پيشين سازمان (اصل بودن اسلام و بهرهگرفتن از ماركسيسم بهمثابه علم مبارزه)، زیر ضربات شدید دستگاههای امنیتی و اطلاعاتی رژیم پهلوی، بهحياتِ نهچندان قابل اعتناي خود ادامه دادند. بدينترتيب وقتي انقلاب اسلامي ايران در بهمن 1357 بهپيروزي رسيد، طيف ماركسيست شده با عنوان «سازمان پيكار در راه آزادي طبقه كارگر» و گروه دوم، كه در واقع مدعاي بر دوش كشيدن مردهريگ سازمان مجاهدين خلق را ميكرد با همين عنوان فعاليت خود را ادامه داد. بنابراين، در آستانه پيروزي انقلاب اسلامي پيكار ديگر يك گروه سياسي سراسر ماركسيستي محسوب ميشد و بهتبع آن، وقتي در ادبيات سياسي آن برهه از سازمان مجاهدين خلق ياد ميشود، مقصود اشاره بههمين گروه اخير است كه افرادي مانند مسعود رجوي و موسي خياباني رهبري آن را عهدهدار بودند.
پرسش 3: بنی صدر نخستین کسی بود که لقب التقاطي را به سازمان مجاهدین خلق داد چرا در نهایت با سازمان همکاری کرد؟
پاسخ پرسش 3: واقعيت اين است كه ابوالحسن بنيصدر، در آغاز امر، نظر مساعد و همگرايانهاي نسبت بهسازمان مجاهدين خلق نداشت و همچنانكه خودتان هم اشاره كردهايد اين سازمان را جرياني التقاطي و احياناً داراي نفاق فكري و سياسي ارزيابي ميكرد و بارها هم در سخنرانيها و اظهارات خود از اين سازمان بهعنوان جريان التقاط و عباراتي مشابه ياد كرده بود. تصور من اين است كه پس از پیروزی انقلاب اسلامی، اولين بار رهبر و بنيانگذار انقلاب اسلامي بهصراحت از سازمان مجاهدين خلق بهمثابه جريان نفاق ياد كرد. عليايحال آنچه بود، بنيصدر بهرغم آن كه سازمان مجاهدين خلق را جرياني مؤثر در عرصه سياسي و اجتماعي كشور تصور ميكرد، اما، حتيالمقدور و بهويژه تا هنگامي كه در مقام رياست جمهوري قرار بگيرد، تلاش ميكرد، فاصله خود را از آن سازمان حفظ كند. البته شايد درستتر و مقرون بهواقعيتتر بود كه صفت نفاق را بهخود بنيصدر نسبت بدهيم كه برغم تعارض فكري و سياسياش با جريان اسلامگراي تحت رهبري آيت الله خميني، حداقل از همان آستانه پيروزي انقلاب و حتي قبلتر، خود را بهاين جريان سياسي بزرگ و تعيينكننده گره زده بود و اتفاقاً از قِبَل چسباندن خود بهجريان اسلامگراي تحت رهبري آيت الله خميني هم بود كه توانست رأي اكثريت مردم ايران را كسب كرده و در مقام رياست جمهوري قرار بگيرد. هيچ ترديدي نبود كه هر گاه از همان آغاز، بهصراحت و آشكارا از تعارض فكري و سياسياش با رهبر و بنيانگذار جمهوري اسلامي سخن بهميان ميآورد مطلقاً امكان نداشت رأي قاطع مردم ايران را كسب نمايد كه اكثريت كساني كه بهبنيصدر تمايل نشان دادند، بهگمان تبعيت تمام و كمال او از رهبري انقلاب، با رأی خود، او را در مقام رياست جمهوري نشاندند!
اما، همچنان كه ميدانيم روند تحولاتِ جاري و ساري در كشور چنانكه بنيصدر خوش ميداشت پيش نرفت و با آشكارتر شدن تدريجي اختلافات و بلكه تعارضات سياسي و فكري او با جريان بزرگ و تعيينكننده اسلامگراي تحت رهبري آيت الله خميني، موقعيت او در ميان مردم ايران، آسيبپذيرتر شده و در نهايت بهحداقل ممكن رسيده و بلكه كاملاً زايل شد. در چنين شرايطي بود كه همزمان با آشكارتر شدن تعارضات بنيصدر با جريان اسلامگرا و رهبري انقلاب، سازمان مجاهدين خلق، دريافت كه فرصتِ كمسابقهاي براي نزديك و نزديكتر كردن خود بهبنيصدر و جريانهاي سياسيِ دگرانديشِ تحت حمايت او فراهم آمده است. بالاخص اينكه بنيصدر هم، برغم پرهيزهاي سياسي و مصلحتانديشانه قبلي و در شرايطي كه موقعيتش را در نزد جريان اسلامگرا و شخص رهبري از دست ميداد، خواسته يا ناخواسته و ولو مصلحتجویانه، سازمان مجاهدين خلق را در قامتِ متحدي ارزيابي كرد كه خواهد توانست در صورت تقابلِ احتماليِ حتي قهرآميز و خشونتآفرينِ با كليت نظام جمهوري اسلامي، رويِ حمايتهاي مؤثرش، بهاصطلاح، حساب باز كند؛ كه تصور ميكرد هم نيروي نظامي (ميليشياي) متشكلي دارد و هم از ساختار سازماني و تشكيلاتي قابلاتكاتري برخوردار است. بههمين دليل هم بود كه هر چه دامنه تعارضات و اختلافات فيمابين بنيصدر با كليت نظام جمهوري اسلامي (با محوريت جريان تعيينكننده اسلامگرا و رهبري نظام) گسترش پيدا ميكرد، او نیز بر گستره رابطه پيدا و پنهان خود با رهبري سازمان مجاهدين خلق ميافزود. تا جايي كه در حوالي اسفند 1359 و آستانه سال 1360 كه بنيصدر در هماوردي غيرسالم و خردگريز و بيشتر دشمنانه با جريان اسلامگرا و بلكه رهبري نظام، بيش از هر زمان ديگري، بهاصطلاح شمشير را از رو بسته بود، ديگر همگان ميدانستند كه در ميان تمام جريانهاي سياسي دگرانديش مخالفت و منتقد جمهوري اسلامي، سازمان مجاهدين خلق، در جايگاه يك سازمان شبهنظاميِ مخالف كليت جمهوري اسلامي، بيشترين و نزديكترين رابطه را با شخص بنيصدر و اطرافيان او پیدا کرده است. بدينترتيب، طي دو سه ماهه نخست سال 1360 كه تعارضات بنيصدر با كليت نظام جمهوري اسلامي بهمرحله بازگشتناپذيري رسيد، سازمان مجاهدين خلق در نقش نزديكترين متحد و همراه و پشتيبانِ سياسي، اطلاعاتي و شبهنظامي و بلكه نظامي او ظاهر شد. چنانكه تقريباً همزمان با اعلام بركناري بنيصدر از مقام رياست جمهوري (30 و 31 خرداد 1360)، سازمان مجاهدين خلق نیز، در حمايت از او، بهنظام جمهوري اسلامي، اعلان جنگ مسلحانه داد.
پرسش 4: علل مخالفت سازمان مجاهدین خلق با انقلاب اسلامي چه بود؟ و چرا وارد فاز مسلحانه با انقلاب اسلامی شدند؟
پاسخ پرسش 4: بايد عرض كنم، در واقع، سازمان مجاهدين خلق در كليت خود نقش قابل ذكري در تحولات انقلابي سالهاي 1356- 1357 نداشت. بهعبارت دقيقتر، وقتي انقلاب شكل گرفته گسترش يافت، عملاً از سازمان مجاهدين خلق اثر چنداني در عرصه سياسي و اجتماعي كشور باقي نبود و اندك رهبران و اعضاي برجسته آن هم از سالها قبل در زندان بودند و فقط چند هفتهاي قبل از پيروزي نهايي انقلاب اسلامي بود كه رهبران آن سازمان بهتدريج از زندان آزاد شدند و صرفاً در آستانه پيروزي انقلاب بود كه آرام آرام شاهد تحركات و فعاليتهاي سياسي آشكار آن سازمان در كشور هستيم. از اينها گذشته، واقعيت اين است كه لااقل از سالهاي 1352- 1354 بدانسو كه موضوع التقاطي و تلفيقي بودن مباني فكري و رويكرد سياسي سازمان مجاهدين خلق آشكارتر شد و مهمتر از آن بخش تأثيرگذارتر مركزيت آن سازمان بهماركسيسم خالص! گراييد، رابطه كليت آن سازمان با مبارزان و فعالان سياسي اسلامگراي تحت رهبري آيت الله خميني در داخل و بيرون از زندان و نيز در خارج از مرزهاي كشور، بهسرعت رو بهتيرهگي نهاد. بنابراين انقلاب اسلامي ايران در شرايطي بهپيروزي رسيد كه جريان اسلامگراي سراسرگسترشيابنده و تعيينكننده تحت رهبري آيت الله خميني، مدتها بود كه با سازمان مجاهدين خلق فاصله و بلكه تعارضات فكري و سياسيِ بازگشتناپذير و حلناشدنياي پيدا كرده بود. بنابراين در آستانه پيروزي انقلاب اسلامي، نهتنها سوءتفاهمات و اختلافات سياسي و فكري پيشين همچنان حلناشده باقي مانده بود، بلكه، در روندي كه چندان هم تدريجي نبود، بر دامنه تعارضات سياسي و فكري فيمابين، افزوده شده و بهاصطلاح ديوار بياعتمادي و بياعتقاديِ طرفين نسبت بهيكديگر، بلند و بلندتر میشد. بههمين دليل هم بود كه، سازمان مجاهدين خلق، هيچگاه، حاضر نشد خود را خلع سلاح كرده و بهمثابه يك حزب يا تشكل سياسيِ عادي در عرصه سياسي و اجتماعي كشور و در چارچوب قانون اساسی جمهوری اسلامی، فعاليتهاي خود را ادامه بدهد؛ بنابراين، چنين بهنظر ميرسيد، كه از همان اوان پيروزي انقلاب اسلامي، رهبري سازمان مجاهدين خلق، بياعتماد و بياعتقاد بهكليت نظام جمهوري اسلامي و رهبري انقلاب، ضمن آنكه، در ظاهر امر، خود را سازماني همراه و همگام با انقلاب و نظام نوپاي جمهوري اسلامي مينماياند، اين احتمال قوي را هم هيچگاه دور از ذهن نميداند كه در آيندهاي كه شايد چندان هم دور نباشد، ناگزير خواهد شد با كليت نظام و جريان اسلامگراي انقلاب مواجهه نظاميِ حتي تمام عياري پيدا بكند. در همين راستا هم بود كه سازمان برغم تمام توصيهها و بخشنامهها و هشدارهاي رهبري انقلاب و مسئولان نظام، هيچگاه حاضر نشد بهمسئله خلع سلاح كه لازمه يك فعاليت سياسي حزبي مسالمتآميز در حيات پساانقلاب بود، بيانديشد و بهطور مداوم، بهجمعآوري و انبار اسلحه و در همان حال آموزش و متشكلتر كردن نيروي شبهنظامي (يا همان ميليشياي) خود ادامه داد. بدينترتيب، پس از پيروزي انقلاب اسلامي، سازمان مجاهدين خلق، هيچگاه نتوانست، در نزد كليت نظام جمهوري اسلامي و رهبري انقلاب، بهاصطلاح برادرياش را ثابت كند و نظر اعتماد نظام را بهسوي خود جلب نمايد، كه در آن ميان، شمار زيادي از رهبران و سازماندهندگان انقلاب و نظام جمهوري اسلامي، در درون جريان تعيينكننده اسلامگراي تحت رهبري آيت الله خميني نیز، با عنايت بهآن پيشينهِ سوئي كه از آن جريان در ذهن داشتند، در برهه پس از پيروزي انقلاب اسلامي هم، با آن سازمان، عمدتاً برخورد و مواجههاي سلبي و كمتراعتمادآفرين را در پيش گرفتند. اين را هم تصريح كنم كه بهرغم تمام آن پيشينهِ اعتمادسوزِ فيمابين، حتي تا ماههاي پاياني سال 1359، رهبري انقلاب بارها و بارها، مستقيم و غيرمستقيم، رهبران سازمان مجاهدين خلق را هشدار داد، با تجديدنظر صريح در مباني فكري انحرافآميز خود و با پذيرفتن اصل خلع سلاح عمومي و گام برداشتن در مسير اعتمادزايي و كنار نهادنِ رابطه مخاصمهآميز با كليت نظام جمهوري اسلامي، در مسير فعاليتِ مسالمتآميزِ اعتمادآفرين گام برداشته، راه را براي حل ولو تدريجي اختلافات و تعارضات سياسي و فكري فيمابين هموار سازند؛ اما، آن سازمان، بههر دليلي نخواست يا نتوانست هشدارها و نصايح رهبري انقلاب را جدي تلقي كرده، در مسير همگرايي حركت كند. بهويژه با شكلگيري و گسترش دامنه اختلافات و تعارضات نظام جمهوري اسلامي و رهبري انقلاب با شخص بنيصدر و جريانهاي حامي او در درون و بيرون از حاكميت، سازمان مجاهدين خلق كه لابد كاملاً متقاعد شده بود در بلندمدت قادر نخواهد بود در چارچوب نظام جمهوري اسلاميِ تحت رهبري آيت الله خميني، بهگونهای مسالمتآمیز، فعاليتهاي سیاسیِ احتمالیِ خود را ساماندهي كند، ريسك و بلكه قمار نهاييِ حمايت و پشتيباني بيحرفوحديثِ از بنيصدر را در برابر كليت نظام جمهوري اسلامي بهآزمونی سخت گذاشت و با اعلان جنگ مسلحانه عليه جمهوري اسلامي، تا اطلاع ثانوني سرنوشت سياسي خود را در نزد مردم و جامعه ايراني تيره و تار ساخت.
مظفر شاهدی...
ما را در سایت مظفر شاهدی دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : mozaffarshahedio بازدید : 103 تاريخ : چهارشنبه 6 مهر 1401 ساعت: 16:00