تولد يك انقلاب؛' href='/last-search/?q=انقلاب؛'>انقلاب؛
جايگاه جريانهاي سياسي مختلف در پيروزي انقلاب اسلامي
گفتوگو با دكتر مظفر شاهدي
گفتوگوكننده: رحمت رمضاني
پرسش 1: جریان های سیاسی مبارز علیه رژیم پهلوی به چند گروه تقسیم می شدند و چرا آنها قادر نبودند رژیم سیاسی مستقر را تغییر دهند؟
پاسخ 1: در همين ابتداي بحث بايد تصريح كنم كه، اگر بههر دليلي، جريان اسلامگراي تحت رهبري آيت الله خميني، در سالهاي 1356- 1357، وارد عرصه مبارزات سياسي و اجتماعي نميشد، بههيچ عنوان، اعتراضات و انتقادات سياسي ساير گروهها و جريانهاي سياسيِ منتقد و مخالف رژيم پهلوي، تا آن اندازه نميتوانست گسترش يابد كه موقعيت حكومت وقت را با خطر يا چالشي جدي روبرو سازد. بهعبارت دقيقتر، در صورت عدم حضور جريان اسلامگرايِ سراسرگسترشيابنده و خارج از شمارِ تحت رهبري آيت الله خميني در عرصه تحولات سياسي و اجتماعيِ سالهاي 1356- 1357، رژيم پهلوي، قادر بود، بهسهولت و بهسرعت، تمام ديگر گروهها و جريانهاي سياسيِ منتقد و مخالف را، سركوب و از عرصه سياسي و اجتماعي كشور حذف كند. بنابراين، نقش و جايگاه جريان اسلامگراي تحت رهبري آيت الله خميني در شكلگيري، گسترش و پيروزي انقلاب مردم ايران در بهمن سال 1357 تعيينكننده بود.
اما در باره جريانهاي سياسي منتقد و مخالف رژيم پهلوي بايد عرض كنم، در آستانه شكلگيري انقلاب، در سالهاي 1356- 1357، ما با چهار جريان كلي منتقد و مخالف حكومت وقت مواجه هستيم: اولين و مهمترين جريان سياسي مخالف رژيم پهلوي در آن برهه، جريان اسلامگراي تحت رهبري آيت الله خميني بود كه چنانكه عرض كردم، مهمترين و تعيينكنندهترين جريان سياسي وقت محسوب ميشد. جرياني كه من عنوان مليگرايان ليبرال را براي آنها انتخاب كردهام، دومين جريان سياسي منتقد حكومت پهلوي محسوب ميشد كه جبهه ملي چهارم (و احزابي مانند حزب ايران و حزب ملت ايران) مهمترين نماد آن بود. جريان چپ سومين جريان منتقد و مخالف رژيم پهلوي محسوب ميشد كه خود شامل دهها گروه و حزب سياسي چپ و ماركسيستي با اقسامي از تفاوتها و تعارضات فكري، نظري و سياسي ميشدند و احزاب و گروههايي مانند حزب توده، سازمان چريكهاي فدايي خلق (اقليت و اكثريت و مستقل)، كومله، سازمان پيكار در راه آزادي طبقه كارگر (منشعب از سازمان مجاهدين خلق)، حزب رنجبران ايران از شناختهشدهترين تشكلهاي آن جريان بهشمار مييرفتند. چهارمين جريان، شامل گروههايي ميشد كه در ادبيات سياسي ايران تحت عنوان جريان التقاطي شناخته ميشوند و ميتوان بهآنها عنوان جريان تركيبي يا تلفيقي هم اطلاق كرد كه نشانگر تركيب، التقاط و تلفيق مباني فكري و سياسي آنها از دو يا چند ايدئولوژي و تفكر سياسي و نظري مختلف و گاه متعارض بود. سازمان مجاهدين خلق، نهضت آزادي ايران، جزب جمهوري خلق مسلمان، جنبش مسلمانان مبارز و جاما از شناختهشده ترين احزاب و تشكلهاي سياسي و فكري جريان تركيبي يا التقاطي محسوب ميشدند.
اما اينكه، چرا اين جريانهاي سهگانه اخير (بهاستثناي جريان اسلامگراي تحت رهبري آيت الله خميني)، قادر نبودند رژيم سياسي مستقر (پهلوي) را تغيير دهند و بهعبارت دقيقتر انقلابي موفق و پيروز عليه رژيم پهلوي سازمان بدهند، علل گوناگوني، دارد. جريان مليگراي ليبرال، اساساً يك جريان انقلابي و برانداز محسوب نميشد و آشكارا خود را يك جريان سياسي اصلاحطلب معرفي ميكرد كه خواهان بازگشت بهقانون اساسي مشروطه بوده و هيچ علاقه نداشت، نظام مشروطه (ولو در چارچوب همان حكومت استبدادگراي پهلوي) جاي خود را بهنظام سياسي ديگري (در اينجا نظام سياسي برآمده از انقلاب اسلامي ايران) بدهد. كمااينكه رهبران و سازماندهندگان كليت جريان مليگراي ليبرال تا حوالي آبان سال 1357 هم حتيالمقدور فاصله خود را بالاخص با جريان اسلامگراي تحت رهبري آيت الله خميني كه پيشگام و پرچمدار انقلاب بود، حفظ كرده و مخفي هم نميكرد كه از ايده بازگشت بهقانون اساسي مشروطه و شكلگيري يك نظام سراسر دموكراتيك و غيرديني در ايران حمايت ميكند و فقط پس از آنكه آيت الله خميني بهرهبران آن جريان هشدار داد بهاصطلاح دودوزه بازي را كنار بگذارند و تكليف خود را با انقلاب سراسرگسترش يابنده مردم ايران كه ميرفت طومار كليت رژيم پهلوي و نظام بهاصطلاح مشروطه سلطنتي مستقر در كشور را در هم بپيچد روشن كنند، ناگزير، و براي آنكه در آينده سياسي ايران جايي داشته باشند، در اواسط آبان سال 1357، مصلحتانديشانه، از كليت رژيم پهلوي اعلام برائت كرده و از انقلاب جاري و ساري در عرصه سياسي و اجتماعي ايران حمايت كردند. بگذريم از اينكه هيچگاه هم نظر مساعدي نسبت بهكليت جريان اسلامگرا و رهبري انقلاب، آيت الله خميني، پيدا نكردند. بنابراين جريان مليگراي ليبرال، ميشود گفت، عملاً هم، نقش قابل اعتنايي در گسترش و پيروزي انقلاب اسلامي نداشت و هر گاه، جريان اسلامگراي تحت رهبري آيت الله خميني هدايت تحولات انقلابي مردم ايران را برعهده نميگرفت، جريان مليگراي ليبرال، اساساً، با هرگونه تحول انقلابي و براندازانه مخالف بود. ضمن اينكه، كليت جريان مليگراي ليبرال، در بدنه اجتماعي كشور جايگاه و پايگاه قابل اعتنايي نداشت و رژيم پهلوي، هر گاه اراده ميكرد، بهطرفهالعيني، آن جريان را از عرصه سياسي و اجتماعي كشور حذف ميكرد.
در آن ميان، اگرچه كليت جريان چپ، بهلحاظ ايدئولوژيكي و فكري يك جريان انقلابي و برانداز محسوب ميشد و بهعبارت دقيقتر از برپايي يك نظام تماميتخواه ماركسيستي (با نحلههاي فرعي گوناگون مانند استالينيسم، لنينيسم، مائوئيسم و امثالهم) حمايت ميكرد، اما، بهدلايل عديده تاريخي، سياسي، فكري، فرهنگي و اجتماعي، در آن برهه، قادر نبود، ولو حداقلي از خواستها و علايق سياسي و ايدئولوژيكي خود را در عرصه سياسي و اجتماعي كشور بهمنصه ظهور برساند. در آن برهه دهها حزب و گروه سياسيِ تماميتخواه چپ و ماركسيستي در ايران شكل گرفته بودند كه تقريباً همه آنها با يكديگر اختلافات سياسي و تعارضات فكري و نظري حل ناشدنيِ عميقي داشتند. حتي اگر اين واقعيت تعيينكننده را ناديده بگيريم كه تجربه كمابيش 7- 8 دهه منتهي بهسالهاي پاياني سلطنت محمدرضاشاه پهلوي نشان ميداد، مباني فكري- ايدئولوژيكي و سياسي كليت جريان چپ تعارضات و بلكه تضادهاي شديد و تمام و كمالي با اعتقادات، علايق و مباني فكري، فرهنگي، ديني، سياسي، اجتماعي و اقتصادي اكثريت قريب بهتمام مردم ايران داشته و بهتبع آن، حتي، در يك فضاي سياسي و اجتماعيِ سراسر آزاد و تكثرگرا هم، اين جريان كمترين شانسي براي برپايي يك نظام ماركسيستي تماميتخواه سياسي و ايدئولوژيكي نداشت؛ در آن برهه (سالهاي 1356- 1357)، رژيم پهلوي، تقريباً تمام احزاب و گروههاي سياسي چپ و ماركسيستي (با نحلههاي فكري فرعي مختلف) را سركوب و از عرصه سياسي و اجتماعي كشور حذف كرده بود. در آن برهه، حزب توده كه سراسر از سياستها و خطمشي رسمي حزب كمونيست شوروي و حاكميتهاي وقت شوروي تبعيت بيچون و چرايي ميكرد، مدتها بود كه ديگر، اپوزيسيون سياسيِ قابل اعتنايي براي رژيم پهلوي محسوب نميشد و بهتبع سياست دولت شوروي كه خواستار پيگيري روابطي مسالمتآميز و بدون تنش با رژيم پهلوي بود، حزب توده هم، عملاً همان مسير سياست كلي حاكميت شوروي را در مواجهه با رژيم پهلوي دنبال ميكرد و اساساً هم در داخل ايران نيروي سياسيِ قابل اعتنايي محسوب نميشد؛ برخي ديگر از احزاب و گروههاي سياسي چپ هم كه بعضاً از خود حزب توده انشعاب پيدا كرده بودند، طي دو دهه 1340- 1350، در ميان جامعه ايراني، طرفداران قابل ذكري نداشتند و در همان حال، تحت فشارهاي دستگاههاي امنيتي- اطلاعاتي و انتظامي حكومت پهلوي سركوب و از عرصه سياسي و اجتماعي كشور منزوي شده بودند. سازمان چريكهاي فدايي خلق، مهمترين و پرآوازهترين گروه جريان چپ هم كه در اواسط دهه 1350 و قبل از آنكه تحركات انقلابي سالهاي 1356- 1357 آغاز شود، تقريباً بهطور كامل سركوب و از عرصه فعاليت سياسي و چريكي حذف شده بود. همچنين بود وضعيت اسفبار جريان چپ منشعب از سازمان مجاهدين خلق (كه در آستانه انقلاب اسلامي عنوان سازمان پيكار را براي خود برگزيد). بنابراين، در آستانه شكلگيري تحركات انقلابي سالهاي 1356- 1357، كليت جريان چپ، عملاً، از عرصه سياسي و اجتماعي كشور حذف شده و نقش قابل اعتنايي در مواجهه با رژيم پهلوي ايفا نميكرد. دهها و بلكه بيشتر بهاصطلاح حزب و گروه و تشكلِ عموماً چندنفره چپ ديگري هم كه در همان يكي دو ساله منتهي بهپيروزي انقلاب اسلامي شكل گرفتند، چنان بياعتبار بودند كه مطلقاً نميشد آنان را حزب يا تشكل سياسي ناميد و بلكه بهقول احمد قوامالسلطنه (كه اين تعبير را در باره احزاب و گروههاي سياسي بيمقدار دهه 1320 بهكار برده بود)، بايد آنها را نه حزب يا گروه سياسي بلكه بايد «حشراتالارض» ناميد!
براي جريان موسوم بهالتقاطي يا تركيبي هم در آستانه آغاز تحركات انقلابي در سالهاي 1356- 1357، ديگر در عرصه سياسي و اجتماعي كشور رمقي باقي نمانده بود. در آن ميان، نهضت آزادي ايران كه مباني فكري و سياسي آن تلفيقي از اسلامگرايي و ليبراليسم بود، تا اواخر تابستان سال 1357 هنوز تشكلي اصلاحطلب محسوب ميشد و نظير جريان مليگراي ليبرال خواستار اصلاح رژيم پهلوي و بازگشت بهقانون اساسي مشروطه بود و هرگاه جريان اسلامگراي تحت رهبري آيت الله خميني ميداندار و پيشگام تحركات انقلابي عليه رژيم پهلوي نميشد، نهضت آزادي ايران، اساساً، هيچگونه طرحي در مسير انقلابيگري و براندازي و عبور از رژيم پهلوي (ناقض تمام و كمال شيوه دموكراتيك و مشروطه سياستورزي و حكمراني) نداشت و مهمترين شعار و خواسته اش همان شعار معروف «شاه بايد سلطنت كند و نه حكومت» بود. ضمن اينكه اين جريان هم در ميان لايههاي عميقتر اجتماعي طرفداران قابل توجهي نداشت. سازمان مجاهدين خلق از مهمترين تشكلهاي التقاطي و تركيبي وقت (كه مباني فكري آن تلفيق نامتوازني از اسلامگرايي مهندسيشده و ماركسيسم استالينيستي بود) هم، كه در سالهاي 1353- 1354 انشعاب و بلكه تجديدنظر سياسي و ايدئولوژيكي سامان برباددهي را پشت سر گذاشته بود، در برهه آغازين تحركات انقلابي سالهاي 1356- 1357، ديگر اساساً كمترين نقشي در تحولات و تحركات سياسي و بلكه چريكي و مسلحانه عليه رژيم پهلوي ايفا نميكرد و بهدليل سيطره و سركوب شديد دستگاههاي اطلاعاتي- امنيتي و انتظامي، ميشود گفت، عملاً بهپايان راه خود رسيده بود. كما اينكه اين سازمان تا ماههاي پاياني عمر رژيم پهلوي عملاً نقش قابل اعتنايي هم در تحولات انقلابي جاري و ساري در كشور ايفا نكرد. تشكلهاي ذرهبيني و بيمقداري مانند جنبش مسلمانان مبارز و جاما هم كه اساساً نام و نشان چنداني در عرصه سياسي و اجتماعي كشور نداشتند.
پرسش 2: جریان های چپ و کمونیست به علت هژمونی چپ در جهان در گفتمان روشنفکری هژمونی مسلط بود چرا در ایران توفیق چندانی نداشتند؟
پاسخ 2: خب بايد عرض كنم، انديشههاي چپ و ماركسيستي ولو كمي تعديلشده و تقليليافته، از همان دوره شكلگيري و پيروزي انقلاب مشروطيت (در حوالي سالهاي 1284- 1285ش) در انديشه سياسي و مباني فكري برخي جريانها، افراد و تشكلهاي سياسي ايران ظهور و بروز پيدا كرده بود. همچنانكه مرامنامه حزب دموكرات، يكي از دو حزب مهمي كه در مجلس شوراي ملي دوره دوم در سال 1288 تشكيل شد، آشكارا سويه و محتوايي سوسيال دموكراتيك و بلكه ماركسيستي داشت. بنابراين در دوره مشروطه انديشه سياسي چپ و ماركسيستي در ميان بخشهايي از اليت و فعالان سياسي و اجتماعي نفوذ كرده و هر از گاه نمودهايي ولو محدود در عرصه اجتماعي پيدا ميكرد. اما فقط پس از پيروزي انقلاب سوسياليستي در روسيه شوروي در 3- 4 ساله پاياني دهه 1290ش (سال 1917م بهبعد) بود كه شاهد نفوذ و حضور مؤثرتر و آشكارتر انديشههاي سياسي و ايدئولوژيكي چپ و ماركسيستي در مباني فكري برخي افراد و جريانهاي سياسي و اجتماعي بودهايم. با اين حال، كليت جريان چپ در دوره سلطنت رضاشاه، سركوب و از عرصه حيات سياسي و اجتماعي ايران ميشود گفت حذف شد. فقط پس از حمله متفقين بهايران و سقوط رضاشاه بود كه فعاليت گسترده و نظاممندِ جريان چپ با محوريت حزب جديدالتأسيس توده ايران (از حوالي آبان سال 1320) و البته تحت حمايت و هدايت مستقيم نظامي و اطلاعاتي و سياسي شوروي، در بخشهاي مختلف ايران آغاز و ادامه پيدا كرد و همچنانكه ميدانيم، پس از خروج ارتش سرخ شوروي از ايران و از نيمه دوم دهه 1320 بدانسو، فشارهاي مستقيم و غيرمستقيم سياسي، امنيتي- انتظامي و اجتماعي روزافزوني براي مقابله با كليت جريان چپ و ماركسيستي در درون حاكميت و اقشار زيادي از جامعه ايراني، شكل گرفته و ادامه يافت. عليايحال آنچه بود، بالاخص پس از كودتاي 28 مرداد 1332 جريان چپ بهطور منظمتر و شديدتري تحت تعقيب دستگاههاي امنيتي- انتظامي حكومت قرار گرفته و در شرايطي كه اكثريت بزرگي از مردم عموماً مسلمان ايران بهدلايل گوناگون سياسي، اجتماعي، فرهنگي، اقتصادي و ديني نظر مساعدي نسبت بهگروهها و احزاب چپ و ماركسيستي نداشتند، پروژه برخورد و نهايتاً منزوي كردن جريان چپ از عرصه سياسي و اجتماعي كشور توسط حكومت، تا آستانه دهه 1340، تا حد زيادي با موفقيت توأم شد. تا جايي كه از آن پس و در تمام سالهاي دهه 1340 و 1350، احزاب و گروههاي چپ و ماركسيستي، عملاً، حضور و نفوذ سياسي و اجتماعي قابل توجهي در ميان جامعه ايراني نداشتند و در همان حال فعاليت تشكيلاتي و سياسي آنها هم تحت سيطره و كنترل تمام و كمال ساواك و ديگر دستگاههاي امنيتي و انتظامي حكومت قرار گرفته بود. اما در آن ميان، نظير آنچه در بسياري از كشورهاي موسوم بهجهان سوم در آسيا، آفريقا و آمريكاي لاتين و جنوبي نمود بيشتري پيدا كرده بود، در جامعه ايراني هم تفكر سياسي و ايدئولوژيكي چپ و ماركسيستي در ميان شماري از طبقه بهاصطلاح اليت و روشنفكر، جاذبههايي داشته، حاميان و بلكه نمايندگان و سرسپردگاني پيدا كرده بود. اما همچنان كه قبلاً هم اشاره كردهام، اين جاذبه و بهاصطلاح تب روشنفكرانه چپ و ماركسيستي، عمدتاً در ميان همان طبقات موسوم بهروشنفكر و اليت سياسي و فكري، نفوذ و نمود محسوستري پيدا كرده بود و اكثريت بزرگي از جامعه ايراني (بههمان دلايلي كه عرض كردهام) نگاه و نگرشي ميشود گفت سراسر سلبي نسبت بهكليت ايدئولوژي و تفكر سياسي چپ و ماركسيستي (با تمام نحلههاي فرعي آن) داشتند و بهتبع آن، جريان چپ، چه در قالب احزاب و گروههاي سياسي و چه در هيأت انديشگي و روشنفكري و ايدئولوژيكي- نظري، شأن و جايگاهي تأثيرگذار در ميان لايههاي عميقتر اجتماعي ايران پيدا نكردند. بگذريم از اينكه، بخشي از مهمترين دلايل توجه طبقاتي از اليت سياسي و فكري ايران و ديگر مناطق جهان بهايدئولوژي ماركسيسم از همان رقابتها و مواجهه كلانتر دو اردوگاه و بلوك شرق و غرب در عصر موسوم بهجنگ سرد، در اقصي نقاط عالم نشأت ميگرفت و بهاصطلاح فرسنگها از واقعيتهاي جاري و ساري در حيات سياسي و زيست اجتماعي و فرهنگي مردم (و از اينجا مردم ايران) فاصله داشت. ضمن اينكه، يكي از دلايل رونق يافتن تبليغات چپ و ماركسيستي در ميان اقشاري از فعالان سياسي و اجتماعي ايران، از بدكارهگي و سوء رفتار و كردار كشورهاي سلطهجوي غربي در جهان سرمايهداري و ليبرال غرب با كليت جامعه و مردم ايران (و نه لزوماً حكومتهاي وقت كه خود تحت حمايت همان قدرتهاي سلطهجو قرار داشتند)، بالاخص از دوران مشروطه بدينسو و در تمام دوره سلطنت رضاشاه و فرزندش محمدرضاشاه، ناشي ميشد؛ كه برخلاف مدعا، شعارها و تبليغات تكثرگرايانه و آزاديخواهانهاي كه داشتند، در عرصه عمل، نقش مهم و بلكه تعيينكنندهاي در مسلط كردن حكومتهاي استبدادگرا و سركوبگر بر مقدرات جامعه ايراني ايفا كرده بودند. همچنانكه رضاشاه با كودتاي انگليسي سوم اسفند 1299 بر مقدرات جامعه ايران تسلط پيدا كرد و در تمام 12 ساله نخست سلطنت محمدرضاشاه هم شاهد دخالتهاي سلطهجويانه آمريكا و انگليس در ايران هستيم كه نهايتاً هم با برپا ساختن كودتاي 28 مرداد 1332 موجبات سلطه استبدادي و سركوبگرانه محمدرضا پهلوي را بر جامعه ايراني فراهم ساختند و همه اينها در شكلگيري تمايلات چپگرايانه و ماركسيستي اقشاري از جوانان و فعالان سياسي (كه خود را ضدامپرياليست و حامي طبقات فرودست جامعه ميشناساندند) نقش مهمي ايفا ميكرد. با اين توضيح كه، تا جايي كه بهجامعه ايراني مربوط ميشد، در شرايط بدكارهگي و كارنامه منفي جهان سرمايهداري غرب در ايران كه موجب ميشد كليت تفكر سياسي و فكري مربوط بهآن هم با ترديدهايي جدي روبرو شود، اكثريت بزرگتر و تعيينكنندهتر جامعه ايراني، بهسوي اسلامگرايي و اسلام سياسي و انقلابي گرايش پيدا كردند كه در فرهنگ و مدنيت ايران حضور و نفوذ ديرپا و بلكه تعيينكنندهاي داشت.
پرسش 3: انقلاب اسلامی به رهبری امام خمینی به پیروزی رسید چرا و چگونه نیروهای مذهبی در موقعیت رهبری نهضت قرار گرفتند در حالی که از نهضت مشروطه به بعد روشنفکران سکولار همیشه در صحنه سیاسی و اجتماعی فعال بودند و روحانیون به طور مدام از سوی آنان به عنوان عامل عقب ماندگی ایران معرفی می شدند؟
پاسخ 3: خب، تا جايي كه بهتحقيقات و دريافت خود من مربوط ميشود، برخلاف تصوري كه وجود دارد، ميشود گفت، در تمام گذرگاهها و تحولات سياسي و اجتماعي مهم و تعيينكننده دوره معاصر ايران، اسلامگرايان تحت هدايت علما و روحانيون نقش درجه اولي در پيشبرد اهداف و خواستههاي سياسي و اجتماعي مردم ايران برعهده داشتهاند. چنانكه قيام معروف و موفق تنباكو، اولين تحرك آشكارا سياسي بيگانهستيز دوره معاصر ايران در دوره سلطنت ناصرالدينشاه قاجار با رهبري و پيشگامي روحانيون و علماي شيعه بهوقوع پيوست؛ و نيز انقلاب مشروطه ايران در سال 1285ش، در دوره سلطنت مظفرالدينشاه قاجار اساساً با رهبري و هدايت و قدرت بسيجگري مرجعيت و علماي بزرگ شيعه در ايران و عراق شكل گرفته، گسترش يافته و بهپيروزي راه گشود. همچنانكه ميدانيم، باز در جريان نهضت ملي شدن صنعت نفت ايران در سالهاي پاياني دهه 1320 علما و روحانيون نقش بسيار مهم و مؤثري در بسيج عمومي مردم ايران و پيروزي بر شركت غاصب نفت انگليس و ايران و بلكه كشور استعماري انگلستان ايفا كردند. همچنانكه نهضت و قيام اسلامگرايان در سالهاي نخست دهه 1340 اساساً با رهبري و هدايت علما و روحانيون شكل گرفته و ادامه يافت. بنابراين، برخلاف آنچه ادعا ميشود نقش و جايگاه اسلامگرايان تحت رهبري علما و روحانيون شيعه در تحولات و رخدادهاي ريزوكلان سياسي و اجتماعي جامعه ايراني در دوران معاصر بسيار پررنگ و بلكه تعيينكننده بوده است. دوباره هم، تصريح ميكنم بيحضور و مشاركت جريان اسلامگراي خارج از شمار تحت رهبري آيت الله خميني، بههيچ وجه انقلابي در سالهاي 1356- 1357 شكل نميگرفت و حكومت پهلوي با سهولت و سرعت بيحرف و حديثي قادر بود ساير جريانهاي سياسي منتقد و مخالف را سركوب كرده و از عرصه سياسي و اجتماعي كشور حذف نمايد. اين را هم اضافه كنم كه كروفرهاي اعتراضي و انتقادي جريانهاي سياسي مختلف فقط زماني از موقعيت اصلاحطلبانه كماثر فاصله گرفته بهسوي تحركات انقلابيِ سراسرگسترشيابنده بازگشتناپذير راه گشود كه بالاخص از حوالي آبان سال 1356، جريان اسلامگراي تحت رهبري آيت الله خميني، تقريباً بهسرعت وارد صحنه سياسي و اجتماعي شده و ابتكار عمل انقلابي و براندازانه عليه رژيم پهلوي را در دست گرفت.
پرسش 4: مرزبندی انقلاب اسلامی به رهبری امام خمینی (ره) با جریان های سیاسی مانند ملی گراها و نهضت آزادی و جریان های مسلح مانند مجاهدین خلق چیست؟
پاسخ 4: واقعيت اين است كه حتي از همان دوران مشروطيت بدينسو، در عرصه تحولات سياسي و اجتماعي، اسلامگرايي و بلكه اسلام سياسي، همواره در جايگاه يك گفتمان مؤثر رقيب و در مقاطعي احياناً تعاملگرا در برابر ديگر گفتمانهاي سياسي و فكري مطرح و مدعيِ در فضاي سياسي و اجتماعي كشور، حضوري فعال داشته است. وقتي وارد دهه 1320 و تحولات سياسي و اجتماعي متعاقب سقوط ديكتاتوري رضاشاه در ايران ميشويم، اسلامگرايي و اسلام سياسي در روندي كه چندان هم تدريجي نبود، در برابر دو گفتمان مهم سياسي و فكري وقت (مليگرايي ليبرال و جريان چپ و ماركسيست)، گفتمان بسيار مهم و در مواردي تعيينكننده ميشود. طي دو سه دهه آتي كه بهدلايل گوناگون داخلي و خارجي گفتمان سياسي مليگراي ليبرال و مشروطهخواه بهضعف و ناتواني ميگرايد، و در همان حال جريان چپ و ماركسيستي و سپس جريانهاي التقاطي و تركيبي مانند همين سازمان مجاهدين خلق و نهضت آزادي ايران، تحت فشارهاي امنيتي- انتظامي و سياسي مستقيم و غيرمستقيم حكومت، در عرصه سياسي و اجتماعي كشور بهفعاليتهاي كژدارومريز خود ادامه ميدهند، گفتمان اسلامسياسي با سرعت و توان بيشتر و بالندهتري در عرصه سياسي، فكري و روشنفكري كشور خود را در معرض داوري و پذيرش جامعه ايراني قرار ميدهد. بهويژه از اوايل دهه 1340 كه نهضت اسلامگرايان تحت رهبري آيت الله خميني برهه جديدي از مبارزه و مقاومت خود را در برابر رژيم پهلوي و حاميان خارجي آن آغاز و ادامه ميدهند، رقابت و بهتبع آن فاصله و بلكه تعارض گفتماني اسلام سياسيِ تحت هدايت آيت الله خميني، با ساير جريانهاي سياسي منتقد و مخالف حكومت پهلوي (كليت جريان چپ؛ جريان تركيبي و التقاطي و جريان مليگراي ليبرال) بهگونهاي روزافزون خود را نمايان ميكند. تا جايي كه در تمام سالهاي دهه 1340 و 1350 جريان اسلامگراي تحت رهبري آيت الله خميني نگاه و نگرشي كمابيش آشكارا سلبي بهكليت جريان چپ دارد و بهويژه شخص ايشان نسبت بهجريانهايي مانند سازمان مجاهدين خلق (حتي تا زمانيكه هنوز ادعاي اسلامگرايي داشتند)، و جريان مليگراي ليبرال نگرشي بدبينانه و كمابيش سلبي داشت. عليرغم چنين نگرش و رويكردي، وقتي انقلاب مردم ايران گسترش يافته و بهپيروزي رسيد، آيت الله خميني، ضمن آنكه، نظير آنچه در دوره مبارزات انقلابي بيان كرده بود، همچنان از آزادي فعاليت سياسي مسالمتآميز احزاب و جريانهاي بهانقلاب پيوستهِ دگرانديش (مانند مليگرايان ليبرال، جريان تركيبي و حتي كليت جريان چپ و ماركسيست) در عرصه سياسي و اجتماعي كشور حمايت ميكرد؛ اما، آشكارا تصريح و تأكيد هم ميكرد كه اين فعاليتهاي سياسي مسالمتآميز ضرورتاً بايد در چارچوب قانون اساسي جمهوري اسلامي و رعايت موازين اسلام و مصالح كشور و نظام جمهوري اسلامي صورت بگيرد. در باره سازمانهايي مانند مجاهدين خلق، چريكهاي فدايي خلق و ديگران هم كه نظير دوره مبارزه در زمان پهلوي، كماكان، بهاقسامي از سلاحهاي گرم و سرد مسلح بودند، علاوه بر شروط بالا، خلع سلاح عمومي را شرط لازمِ فعاليت سياسي آنها در ميان جامعه ايراني اعلام كرده بودند.
مظفر شاهدی...
ما را در سایت مظفر شاهدی دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : mozaffarshahedio بازدید : 202 تاريخ : دوشنبه 25 بهمن 1400 ساعت: 11:42