پل پيروزي: تبعاتِ اشغال ايران در جنگ جهاني دوم؛
در گفتوگو با دكتر مظفر شاهدي
پرسش 1- ایران در جنگ جهانی دوم پل پیروزی لقب گرفت و سرنوشت جنگ را تا حد زیادی مشخص کرد. فکر حمله به ایران و تصرف خاک ما از سوی متفقین از چه زمانی کلید خورد؟ آیا رضاشاه در اجازه به استفاده از خاک ایران توسط متفقین، تعلل کرد؟
پاسخ پرسش 1: براي پاسخگوييِ دقيقترِ بهاين پرسش شما، لازم است، مقدمتاً عرض كنم، جنگ جهاني دوم در اول سپتامبر 1939 برابر با 9 شهريور 1318 با حمله آلمان بهخاك لهستان، آغاز شد و در 2 سپتامبر 1945 برابر با 11 شهريور 1324، كمابيش دقيقاً پس از 6 سال بهپايان رسيد. در حالي كه قريبِ به دو سال از آغاز جنگ سپري ميشد، با حمله ناگهاني آلمان بهخاك شوروي، در 22 ژوئن 1941 برابر با 1 تير 1320، اتحاد جماهير شوروي هم در صف متفقين با جبههِ متحدينِ تحتِ رهبري آلمان وارد جنگ شد. با حملهِ غافلگيرانه ارتش ژاپن بهآمريكا، در 7 دسامبر 1941 برابر با 16 آذر 1320 كه با اعلام جنگ ايالات متحده آمريكا بهمحور متحدين همراه بود، آتش جنگ جهاني دوم، بيش از پيش شعلهور گرديد. بدينترتيب، هنگامي كه متفقين (و در واقع دو كشور انگلستان و روسيه شوروي) در 3 شهريور 1320 برابر با 25 اوت 1941 بهايران حمله كردند، فقط حدود يك ماه و دو روز از آغاز حمله آلمان و جبهه متحدين بهروسيه شوروي سپري ميشد. در آن هنگام ايالات متحده آمريكا، بهرغم همدليِ پيداوپنهان با متفقين، هنوز در حالت بيطرفي سير ميكرد و وارد جنگ جهاني دوم نشده بود. بنابراين، آمريكاييها بههنگام حمله متفقين بهايران، هنوز وارد جنگ نشده بودند و نقشي در حمله بهايران نداشتند و فقط حدود سه ماهِ بعد كه با حمله ژاپن بهبندر پرل هاربر، رسماً در صف متفقين وارد جنگ شدند، با هماهنگيهاي صورت گرفته با دو كشور انگلستان و روسيه شوروي، ارتش و نيروهاي لجستيكي و تداركاتي خود را وارد ايران كردند. بدينترتيب، فكر حمله متفقين بهايران فقط زماني شكل گرفته و تقريباً بهسرعت بهمورد اجرا گذاشته شد كه، ارتش آلمان بهناگهان و بياعلان قبلي بهروسيه شوروي حمله كرد. بهتبع آن و در شرايطي كه ارتش آلمان بهسرعت بخشهاي زيادي از خاك اتحاد حماهير شوروي را تصرف ميكرد و اين گمان وجود داشت كه ارتش آلمان در آيندهاي نهچندان دور، سراسر قلمروهاي غربيِ شوروي را (بالاخص در مسير كرانههاي جنوبيتر) در نورديده و راه را براي سلطه بر خاورميانه و سپس، ايران و هندوستان هموار خواهد ساخت؛ لزوم دفاع از خاك شوروي در برابر تهاجم سريعِ آلمان، بهضرورت و بلكه اولويتِ نخستِ بريتانيا تبديل شد كه سخت نگران حضورِ ارتش آلمان در مناطق تحت نفوذ و سلطه خود در خاورميانه (بالاخص عراق، ايران و هندوستان)، از مسير خاك در حال اشغال شوروي، بود. از ياد نبريم كه سرپلهاي بسياربسيار غني و مهم نفتي ايران هنوز مستقيماً توسط شركت نفت انگليس و ايران اداره ميشد كه سهام و كنترل آن در دست دولت بريتانيا بود و حضور احتمالي آلمان در ايران ميتوانست ضربهاي جبرانناپذير بر دولت بريتانيا وارد سازد كه دستگاه عظيم جنگي آن در دريا و خشكي و هوا، سخت بهنفت ايران وابسته بود. بدينترتيب، بهسرعت، ضرورتِ كمك تداركاتي، لجستيكي و نظاميِ بهشوروي از طريقِ خاك ايران، مورد تصويبِ مشتركِ دولتهاي دو كشور انگلستان و روسيه شوروي قرار گرفت. در واقع، در آن برهه سرنوشتساز و بحراني، خاك ايران، از سوي متفقين (انگلستان و شوروي) اشغال ميشد، چه دستاويزي بهعنوان حضور مأموران و مستشاران آلماني در ايران واقعيت داشت و يا نداشت. در آن ميان، بالاخص راه آهن سراسريِ (شمال- جنوب) جديدالتأسيس ايران، نقش بالفعلِ تعيينكننده و درجه اولي ميتوانست در انتقال تجهيزات نظامي و ساير اقلام لجستكي و تداركاتي متفقين بهخاك روسيه شوروي ايفا كند. بهتبع آن، هرگاه آلمان بهخاك شوروي حمله نميكرد، احتمالاً تا پايان جنگ جهاني دوم ضرورتي براي حمله متفقين بهايران پيش نميآمد.
اما، در پاسخ بهبخش دوم پرسش شما، بايد عرض كنم، رضاشاه، از همان آغاز، آماده بود، كليه راههاي آهن و شوسه ايران را براي انتقالِ تجهيزات و ديگر اقلامِ تداركاتي، در اختيارِ متفقين قرار دهد؛ اما واقعيت اين است كه، متفقين بهدلايلي، علاقه نداشتند، در اين باره، مسير مذاكره و توافق با حكومت وقت ايران را دنبال كنند و ترجيح دادند، در شرايطِ فقدام فرصت لازم، مسير تداركاتيِ ايران را بهزور و با حمله نظامي برقآسا بهايران باز كنند. قراين موجود هم حكايت از آن دارد كه متفقين در آستانه حمله بهايران، احياناً، در موضوع ضرورتِ بركناري رضاشاه از قدرت و حكومت ايران بهتوافق رسيده بودند و در شرايطي كه رضاشاه سخت مورد تنفر اكثريت بزرگي از مردم ايران از اقشار مختلف بود، ترجيح دادند، با بهسقوط كشانيدن او، احتمالاً، در ميان جامعه ايراني بهمثابه نوعي منجي ظاهر شده و تشفيِ خاطري براي مردم بهوجود آورند؛ بلكه در مقابل، درد جانكاه اشغال كشور توسط بيگانه، تا حدي، جبران شود. بههمين دليل هم بود كه، تا واپسين روزهاي منتهي بهحمله بهايران، هيچگاه بهموضوع مذاكره با حكومت رضاشاه براي دريافت اجازه عبور تجهيزات و ديگر تداركات لجستيكي بهمقصد خاك شوروي روي خوش نشان ندادند و ترجيح دادند رضاشاه و كارگزاران حكومت او را در وضعيتي از بيم و هراس نگه دارند. بدين ترتيب بود كه وقتي رضاشاه در آستانه عزل از سلطنت، متوجه شد كه متفقين قصد دارند از مسير ايران تجهيزات نظامي و ديگر اقلام تداركاتي و لجستيكي را بهخاك شوروي حمل نمايند، بهسفير وقت انگلستان در ايران، سر ريدر بولارد پيام داد كه، براي نيل بهاين مقصود مطلقاً نيازي بهبركناري وي از مقام سلطنت ايران ندارند و او كاملاً آمادگي دارد، در مقام پادشاه ايران، تمام تسهيلاتِ لازم را براي حمل تجهيزات نظامي و تداركاتِ ديگرِ مورد عنايتِ آنها بهخاك شوروي فراهم بياورد؛ اما، انگليسيها بهاين خواسته او وقعي ننهادند و بهاو گوشزد كردند كه در تصميم خود مبني بر بركناري او از سلطنت عزم جزم كردهاند! (بهطور مشخص، براي كسب اطلاعات بيشتر در اين باره ميتوانيد بهكتاب خاطرات سر ريدر بولارد با عنوان: شترها بايد بروند، مراجعه فرماييد).
پرسش 2- اینکه گفته میشود ایران در جنگ جهانی دوم طرفدار آلمان شده بود تاچه حد صحیح است؟ و آیا میتوان رضاشاه را در کنار هیتلر و موسولینی یا امپراتور ژاپن، جزو سران متحدین به حساب آورد؟
پاسخ پرسش 2: در پاسخ بهاين پرسش شما، ابتدا بايد عرض كنم، حضورِ عمدتاً اقتصادي، صنعتي و تجاريِ آلمان در ايرانِ دوره رضاشاه، كه از همان سالهاي پاياني دهه 1300 آغاز گرديد، در درجه اول، با نظر مساعد انگلستان صورت عملي بهخود ميگرفت؛ كه در شرايطِ پساجنگ جهاني اول، بهشدت تضعيف شده بود و اين خطر وجود داشت كه هرگاه از سوي جهان سرمايهداري غرب و اقمار منطقهاي آن تقويت نشود، تحت سلطه و نفوذِ كمونيسم و اتحاد جماهير شوروي قرار بگيرد. بهويژه اينكه در آن برهه گروهها و جريانهاي سياسي چپ و ماركسيستي در كشورهاي مختلف اروپايي و از جمله آلمانِ ويرانشده از جنگ جهاني اول، سخت فعال بودند و جهان غرب، كه هنوز انگلستان سردمدارش بود، اميدوار بودند با حمايتهاي مستقيم و غيرمستقيم، ولي حسابشده از آلمان، مانع از تقويت موقعيت كمونيستها و احياناً اتحاد جماهير شوروي سوسياليستي در آلمان بشوند. بنابراين، نفوذ و حضور عمدتاً اقتصادي، صنعتي و تجاري آلمان در ايرانِ دوره رضاشاه، از نگاه و بلكه حمايتِ انگليسيها و كليت جهان غرب پنهان نبود. حتي، در شرايطي كه از حوالي سالهاي 1932- 1933م/ 1311- 1312 ش نازيسمِ تهديدكنندهِ تحت رهبريِ هيتلر بهسرعت در حال گسترش بود، جهان سرمايهداري غرب و انگليسيها، ولو با بيم و هراس، هنوز تصور ميكردند يك آلمانِ ولو خطرناك، اما قدرتمند، ميتواند، مانع از گسترش نفوذ و حضور اتحاد جماهير شوروي و كمونيسم در اروپا شود.
در هر حال، از همان سالهاي مشروطه بدينسو، در شرايط گسترش نفوذ استعماري و سلطهجويانه انگلستان و روسيه تزاري در ايران، در افكار عمومي ايران و نيز در ميان بخشهايي از اليت سياسي و روشنفكري ايران (در داخل و بيرون از حاكميت) گرايشاتي بهسوي آلمان و بلكه آلماندوستي شكل گرفته بود كه اميدوار بودند و بلكه تلاش ميكردند با تقويت رابطه سياسي و اقتصادي ايران و آلمان، از دامنه نفوذ و سلطه استعماري دو كشور روسيه تزاري و انگلستان در ايران بكاهند. اين وضعيت طي سالهاي منتهي بهكودتاي سوم اسفند 1299 و سپس صعود رضاخان بهسرير سلطنت ايران با نوساناتي ادامه يافت. و همچنانكه ميدانيم در دوره رضاشاه آلمانيها در بخشهاي مختلف اقتصادي، صنعتي و تجاري ايران فعاليتهاي مؤثري انجام ميدادند و حجم تجارت و مراودات اقتصادي و صنعتي دو كشور (كه عمدتاً شامل ورود تجهيزات صنعتي و خدمات اقتصادي و عمراني از آلمان بهايران بود) طي نيمه دوم سلطنت رضاشاه افزايش چشمگيري پيدا كرده بود. در آن ميان، آغاز جنگ جهاني دوم و بهويژه پيشرفت نظامي برقآساي اوليه آلمان در مقابله با متفقين، تا حد زيادي با نظر مساعد اقشار گوناگوني از مردم ايران همراه بود كه نسبت بهمتفقين (در درجه اول انگلستان) تنفر شديدي داشتند. بهرغم آنكه در آن برهه انگلستان سلطه تمام و كمالي بر سرپلهاي نفتي ايران در جنوب و جنوب غربي ايران داشت و حكومت وقت ايران هم هيچگاه نشان نداده بود كه نسبت بهموقعيت برتر آن كشور در ايران نظر نامساعدي دارد، با اين احوال، اين احساس وجود داشت كه حكومت ايران هم بيميل نيست تفوق آلمان و متحدين بر متفقين و بهويژه انگلستان، موجبات نوعي تعادل و توازن قوا را در ايران و منطقه فراهم بياورد. با تمام ايناحوال، تا هنگام حمله متفقين بهايران حكومت ايران بهطور رسمي، بيطرفي خود را در جنگ فيمابين متحدين و متفقين حفظ كرده بود و رضاشاه (اگر هم در باطن امر گرايشاتي بهسوي متحدين و آلمان داشت) اما، در سياست رسمي، مطلقاً نشان نداد كه از آلمان و جبهه متحدين حمايت ميكند. اما، اينكه تصور كنيم رضاشاه در كنار امپراتور ژاپن، هيتلر و موسيليني در كنار سران متحدين قرار داشت، بيشتر بهيك شوخي ميماند!!
پرسش 3- با ورود متفقین، کشور تا چه حد از نظر تلفات انسانی و مادی آسیب دید؟ آیا مانند حمله قوای بیگانه در جریان جنگ جهانی اول، باز هم ایران دستخوش قحطی و گرسنگی شد؟
پاسخ پرسش 3: اگر 3 شهريور 1320 را آغاز تجاوز و اشغال ايران توسط متفقين در نظر بگيريم و خروج نهايي ارتش سرخ شوروي از ايران در حوالي ارديبهشت- خرداد 1325 را برهه پايان اشغال كشور توسط متفقينِ متجاوز بدانيم، ايران در طول جنگ جهاني دوم قريبِ به 5 سال در اشغالِ متفقين باقي ماند. در آن دوره 5 ساله دهها هزار تن از نيروها و مأموران نظامي، تداركاتي، سياسي، اطلاعاتي- جاسوسي سه كشور انگلستان، روسيه شوروي و ايالات متحده آمريكا، در مناطق مختلف ايران، حضوري دائمي داشتند. در آن دوره، علاوه بر راه آهن سراسري ايران كه ميليونها تن محموله نظامي، تداركاتي، لجستيكي و غيره بهمقصدِ روسيه شوروي حمل ميكرد، قريب بهتمام جادهها و راههاي شوسهِ اصلي و احياناً فرعي ايران، در مسيرهاي مختلفِ شمال، جنوب، غرب و شرق پذيراي نيروها و كاروانهاي موتوري و لجستيكي و تداركاتي متجاوزان خارجي بود. اسناد و منابع موجود نشان ميدهد، در آن برهه 5 ساله، هزاران كاميون و وسايل موتوري و حتي احشام باركش مردم ايران، عمدتاً بهزور و ناخواسته، در خدمتِ اهدافِ نظامي و لجستيكيِ متفقين قرار گرفته، كالا و ملزوماتِ آنان را در مسيرهاي گوناگون حمل ميكردند. گستره بهرهكشي از راه آهن و زيرساختهاي جادهاي ايران در طول جنگ جهاني دوم چنان وسيع و بيرحمانه بود كه وقتي جنگ بهپايان رسيد، اكثر تجهيزات و زيرساختهاي راه آهن و جادههاي كشور فرسوده و بلكه در شرف نابودي قرار گرفته بود. علاوه بر آن نيروهاي متجاوز، كه در طول اشغال ايران، تقريباً هيچگاه بهخواستهاي دولتهاي وقت ايران وقعي نميگذاشتند، پادگانها، قرارگاهها و مراكز نظامي و لجستيكيِ پرشماري را در مناطق مختلف، تحت كنترل خود گرفته بودند. گزارشات مختلفي وجود دارد كه نشان ميدهد برغم بروز گراني و كمبود شديد كالا و محصولات غذايي و كشاورزي، در مناطق مختلف، نيروهاي متفقين، بهانحاء گوناگون، محصولات غذايي و كشاورزي داخلي را، بهرغم تحت فشار قرار گرفتنِ مردم ايران، بهقيمتهاي دلخواه خريداري و ضمن تأمين نيازهاي داخلي، احياناً بهمناطقِ هدف در بيرون از مرزهاي ايران صادر ميكردند. بالاخص در مناطق و استانهاي شمالي دامنه صدور محصولات غذايي و كشاورزي بهمقصد روسيه شوروي گستردهتر بود. اسناد و مدارك پرشماري وجود دارد كه نشان ميدهد، در مناطق استقرار و آمدوشد نيروهاي نظامي و تداركاتي متفقين در ايران، گاه و بيگاه، بهجان و مال و نواميس عمومي تجاوزاتي صورت ميگرفت، بيآنكه متجاوزان از سوي دستگاه قضايي ايران تحت تعقيب قرار بگيرند. عليايحال، اگرچه در جنگ جهاني دوم، دامنه قحطي، بيماري و كشتارِ مردم ايران تا حدِ فجايع انسانيِ دوره جنگ جهاي اول افزايش نيافت؛ با اين حال، در دوره جنگ جهاني دوم هم قحطيهاي مقطعي و بيماريهاي منجرِ بهفوتِ پرشماري در مناطق مختلف كشور رخ داد كه اساساً از تبعاتِ مستقيم و غيرمستقيمِ اشغال كشور توسط متفقينِ متجاوز ناشي ميشد.
پرسش 4- چرا با وجود اینکه کشور از سوی بیگانگان مورد تجاوز قرار میگرفت اما واکنش موثری از سوی مردم در مرکز و نواحی مرزی برای مقابله شاهد نیستیم؟
پاسخ بهپرسش 4: احتمالاً اين پرسش شما بهنوعي ناظرِ به مقايسهِ واكنشِ متفاوتِ مردم ايران بهتجاوزاتِ خارجي، در طولِ دو جنگِ جهاني اول و دوم باشد؛ چهاينكه، در دوره جنگ جهاني اول، شاهدِ مقابلهِ گاه بسيار مؤثر و تعيينكنندهِ بالاخص نيروهاي مقاومتِ مردمي با اشغالگران خارجي، در مناطق تحت اشغالِ كشور، در شمال، غرب و جنوب ايران هستيم؛ اما، در جنگ جهاني دوم، چنان مقاومتها و مقابلههايي تكرار نشد. اين موضوع دلايل گوناگوني داشت كه مهمترينِ آنها ميتواند بهسياستهاي امنيتي، نظامي، سياسي و بلكه فرهنگي رضاشاه، طي 16 سالهِ منتهيِ بهاشغال ايران توسط متفقين مربوط باشد. برخلاف جنگ جهاني اول كه هنوز اكثريت بزرگي از عشاير و مردمان مرزنشين ايران در مناطق شرقي، غربي، شمالي و جنوبي، بهاقسامي از سلاحهاي سرد و گرم مجهز بودند و بهتبع سنتِ ديرپايِ تاريخي، هنوز، دفاع از مرزهاي كشور در برابر تجاوزات خارجي را در زمره مهمترين وظايف و علايقِ خود ارزيابي ميكردند؛ طي 16 ساله دوره سلطنت رضاشاه، قريب بهتمامِ ايلات و عشاير ايران در مناطق مرزي، بهشدت سركوب و خلع سلاح شده و تحت سلطه مستقيمِ سياسي، نظامي و امنيتيِ حكومت مركزي قرار گرفته بودند. بنابراين، وقتي ايران در جنگ جهاني دوم مورد تجاوز ارتشهاي متفقين قرار گرفت، ديگر از آن مرزدارانِ مسلحِ سنتيِ عشايري و محلي نيرويي باقي نمانده بود و نيروهاي نظامي كشور صرفاً شامل ارتش و قواي مسلح رسميِ تحت فرماندهيِ سران نظامي و شخص رضاشاه ميشد كه ميدانيم، بهسرعت، تسليم متجاوزان شدند و ادامه مقاومتهاي اوليهِ برخي پادگانها و واحدهاي نظامي در شمال و جنوب كشور، با اعلام تسليم حكومت مركزي، بلاموضوع شده، درهم شكسته شد. اما، عدم مقاومت مردم ايران در برابر متجاوزان خارجي در جنگ جهاني دوم، احتمالاً دليل مهمترِ ديگري هم داشت و آنهم اين بود كه طي 16 سالهِ گذشته، ديكتاتوري خشن و بيرحمانهاي عليه كليت جامعه ايراني اعمال شده بود. در همان حال، تجازوكاريهاي تمامناشدني دستگاههاي فاسد انتظامي و امنتيي (بهويژه شهرباني)، قضايي و اداري، مردم ايران را بهشدت تحت فشار قرار داده بود. بالاخص سياستهاي فرهنگي (و بهطور مشخص دينستيزانه) رضاشاه، بخش اعظمي از مردم ايران را نسبت بهكليت حكومت رضاشاه متنفر ساخته بود. در آن دوره، ديگر از شيوه حكومت در چارچوب قانون اساسي مشروطه اثري باقي نمانده بود و جو پليسي- امنيتيِ بيسابقه حاكم بر كشور، فضاي سياسي، اجتماعي و فرهنگي رعبانگيزِ تحملناپذيري بر كشور تحميل كرده بود. طي آن دوره 16 ساله، املاك و داراييهاي منقول و غيرمنقول دهها و بلكه صدها هزارتن از مردم كشور، بهانحاء گوناگون غصب و بهتملك شخص رضاشاه و كارگزاران نظامي و غيرنظاميِ نزديك بهحاكميت درآمده بود. بنابراين، در آستانه حمله متفقين بهايران، كليت جامعه ايراني، خود را اسير چنگالِ ديكتاتوري خشن و بيرحمي ميديد، كه در عين حال، راهي براي خلاصي و رهايي از آن وضعيتِ بهشدت نابهنجار و سركوبگرانه متصور نبود. بههمين دليل، وقتي متفقين، بهايران حمله كردند، اكثريت بزرگي از مردم ايران، حقارتِ جانكاهِ ناشي از اشغال كشور از سوي بيگانگان را، بهازاي رهايي از چنگال ديكتاتوريِ خشن و فاسدِ رضاشاه، بهجان خريدند و احتمالاً، لااقل در كوتاه مدت، اشغال كشور و عزل رضاشاه از سلطنت را، نوعي موهبت ارزيابي كردند!
پرسش 5- با استعفا و تبعید رضاشاه، جو عمومی جامعه چگونه بود و مردم چه حد از رفتن وی رضایت داشتند؟ پیشنهادها برای جانشین رضاشاه چه بود و چرا در نهایت محمدرضا بر تخت سلطنت نشست؟
پاسخ پرسش 5: همچنانكه قبلاً هم اشاره كردم، بهرغم حقارت و درد جانكاهِ ناشي از اشغال كشور توسط متفقينِ متجاوز، در مجموع، سقوط و عزلِ اجباريِ رضاشاه از سلطنت، موجب شادماني و رضايتِ خاطرِ مردم ايران شد. اگرچه طي سالهاي اخير، جرياناتي تلاش ميكردهاند، رضاشاه را تمجيد و تحسين كرده، او را بنيانگذارِ ايران نوين بشناسانند، اما واقعيت اين است كه، اكثر مردم ايران، از اقشار مختلف، در آن روزگار، از حكومت سركوبگر وقت و ديكتاتوري خشن رضاشاه بهشدت منفور بودند. رضاشاه علاوه بر اينكه با ناديده گرفتن قانون اساسي مشروطه، موقعيتِ مجلس شوراي ملي و دولتهاي وقت را، بهشدت تنزل داده و نظامي سركوبگر بر كشور حاكم كرده بود؛ شخصاً بهاقسامي از فسادِ مالي و اقتصادي آلوده بود و همچنانكه اسناد و منابع آن دوره بهوضوح بيان ميكند، در طول دوره سلطنت خود، هزاران پارچه ملك و دارايي منقول و غيرمنقول شهروندان ايراني را بهزور غصب كرده يا بهثمن بخس خريداري كرده بود. دستگاه فاسد و شرور شهرباني رضاشاه، آني از ستمِ بر مردم كشور، از اقشار مختلف، فروگذار نبود. سران و فرماندهان نظامي، بهاقسامي از فساد و آلودگيهاي مالي و اخلاقي و اداري آلودگي داشتند؛ همچنان بود وضعيت بهشدت نابهنجار و غيرقابل دفاعِ نظام اداري و بوروكراتيك كشور. در آن برهه صدها تن از مخالفان و منتقدان سياسي حكومت رضاشاه دستگير، شكنجه و سالها در زندان محبوس بوده يا بهانحاء گوناگون بهقتل رسيدند. ضمن اينكه دهها تن از رجال و شخصيتهاي سياسيِ درجه اول كشور، با دستور مستقيمِ رضاشاه و توسط مأموران شرور شهرباني بهقتل رسيدند. بنابراين، عزل و تبعيد رضاشاه از كشور، كليت جامعه ايراني را شادمان ساخت. در هر حال، بهرغم حضور اشغالگران خارجي، پس از عزل رضاشاه، آزاديهاي سياسي، اجتماعي و فرهنگيِ قابل توجهي در كشور بهوجود آمد و فضاي سياسي و اجتماعي از آن وضعيت رعبانگيز و خشن دوره ديكتاتوري رضاشاه، فاصلهاي معنادار پيدا كرد.
اما در باره بخش دوم پرسش اخير شما بايد عرض كنم، اگرچه در آستانه بركناري حقارتبار رضاشاه از سلطنت، مباحثِ نهچندان جدياي در باره احتمالِ تغيير نوع حكومت ايران از مشروطه بهجمهوري و نيز احياناً پايان دادنِ بهسلطنت خاندان پهلوي و برقراري مجدد سلطنت ايران در خاندان منقرضشده قاجاريه مطرح شد؛ اما، مباحثي از اين دست، تقريباً خيلي زود، بهدست فراموشي سپرده شد و بالاخص با حمايتِ انگليسيها و تلاشهاي افرادي مانند محمدعلي فروغي، تصميم گرفته شد، طبق قانون اساسيِ اصلاح شدهِ توسطِ مجلس مؤسسان در آذرِ سال 1304، وليعهد وقت شاه معزول، يعني محمدرضا پهلوي، در مقام سلطنت ايران قرار گيرد.در هر حال در آن برهه، هنوز، محمدرضاشاه جوانكي بيتجربه بيش نبود و بهتبع آن، هم مجالس و دولتهاي وقت و هم اشغالگرانِ خارجي، براي ميشود گفت كنترل و هدايت شاه جوان با مشكلي جدي مواجه نبودند. همچنانكه، خود محمدرضاشاه جوان هم، كه موقعيتش در رأس قدرت سخت آسيبپذير مينمود، خود را پادشاهي دموكرات و علاقمندِ بهسلطنت در چارچوب قانون اساسي و حامي حقوق و منافع سياسي، اجتماعي، اقتصادي مردم كشور قلمداد ميكرد؛ بگذريم از اينكه، اين وضعيت مدت زماني طولا ادامه نيافت و محمدرضاشاه پهلوي، بهسرعت، بههدفِ نقشآفرينيِ غيرقانوني در عرصه سياست رسمي كشور، بهجستجو و كسب منابعِ فراقانوني و نامشروعِ داخلي و خارجي روي آورد؛ مسير انحرافآميزي كه طي سالهاي آتي بهكودتاي 28 مرداد 1332 و نهايتاً تبعيتِ از شيوه استبدادگرايانه، قانونستيزانه، سركوبگرانه و مردمگريزانهِ حكمراني، در دو دههِ 1340- 1350 راه گشود!
پرسش 6- جنایات صورت گرفته از سمت رضاشاه تا چه حد افشا شد و چرا با مسببان این جنایات برخورد جدی صورت نگرفت؟
پاسخ بهپرسش 6: ميدانيم كه در دوره رضاشاه صدها تن از مخالفان سياسيِ حكومت دستگير، محاكمه، زنداني و شماري از آنان اعدام شدند. در همان حال، چندين تن از پرآوازهترين مخالفان سياسي و احياناً كارگزارانِ مغضوبشدهِ حكومت، بهسياستِ قتلدرمانيِ رضاشاه گرفتار شدند. شمار افرادِ كمترشناختهشده و احياناً گمنامي هم كه در آن دوره، بهانحاء گوناگون، توسط دستگاهها و عوامل حكومتِ بهقتل رسيدند قابل توجه بود. در آن دوره صدها تن از سران و اعضاي ريزودرشتِ ايلات و عشاير ايران، در مناطق مختلف كشور، در مسير سياست تختقاپو كردن عشاير و ايجاد حكومت متمركز، در درگيريهاي بهشدت خونين نظامي با نيروهاي نظامي حكومت جان خود را از دست داده و بهقتل رسيدند. همچنانكه در جريان قيام موسوم بهمسجد گوهرشاد در مشهد صدها تن از مردم عادي توسط نيروهاي انتظامي و امنيتي قتلعام شدند. تلفات و قتلهاي خواسته يا ناخواستهِ پروژهِ كشف حجاب اجباري در كشور هم قابل توجه بود. عليايحال، آنچه بود، پس از عزل و تبعيد رضاشاه از كشور، دادگاهي ويژه براي رسيدگي بهجنايات دوره سلطنت رضاشاه تشكيل شد و متهمان بسياري دستگير، بازجويي و محاكمه شدند؛ اما، مجازاتهاي تعيينشده براي جانيان (كه اكثر آنها از مأموران ريزودرشت شهرباني مخوف دوره رضاشاه بودند) هيچگاه نتوانست رضايت خاطر حافظه جمعي مردم ايران را فراهم بياورد؛ كه حتي، فردي مانند سرپاس مختاري رئيس شهرباني كل كشور، كه نقش درجه اولي در فرايند دستگيري و قتل بسياري از مخالفان سياسي و ديگر محكومان دادگاههاي آن روزگار داشت، فقط به 8 سال زندان محكوم شد كه پس از 5 سال مورد عفو قرار گرفت و تا پايان عمر مورد عنايت دربار بود. احمد احمدي مشهور بهپزشك احمدي تنها فردي بود كه بهجرم قتل شماري از شناختهشدهترين مخالفان سياسي و نيز برخي از كارگزاران مغضوبشده دوره رضاشاه، اعدام شد. با اين احوال، بلافاصله پس از بركناري رضاشاه از سلطنت، كه آزاديهاي سياسي و اجتماعيِ قابل توجهي در كشور بهوجود آمد، بهويژه، نشريات و روزنامههاي منتشره در تهران و بسياري ديگر از شهرهاي ايران فرصت مغتنمي بهدست آوردند تا پيرامون جنايات، تبهكاريها و جفاهايي كه در دوره سلطنت رضاشاه بهمردم ايران، از اقشار مختلف، روا داشته شده بود، افشاگريهاي نسبتاً خوبي انجام بدهند.
برچسبها: جنگ جهانی دوم, ایران پل پیروزی, متفقین, رضاشاه, شهریور 1320
مظفر شاهدی...
ما را در سایت مظفر شاهدی دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : mozaffarshahedio بازدید : 209 تاريخ : جمعه 29 اسفند 1399 ساعت: 5:54