فراز و فرود حزب رستاخیز ملت ایران؛ 1353- 1357

ساخت وبلاگ

فراز و فرود حزب رستاخیز ملت ایران؛ 1353- 1357

مظفر شاهدی

در بعد از ظهر روز یکشنبه 11 اسفند 1353، محمدرضاشاه پهلوی، علی‌الظاهر به‌یک‌باره و بدون اطلاع قبلی، به‌انحلال احزاب رسمی فعال در عرصه سیاسی کشور (شامل: حزب همیشه در اکثریت "ایران نوین"، حزب همیشه در اقلیت "مردم"، حزب کوچک "پان ایرانیست"، حزب ذره‌بینی "ایرانیان" که چند سال قبل و به‌دنبال مخالفت رهبران حزب پان ایرانیست با تجزیه بحرین از ایران و البته با حمایت و توطئه امیرعباس هویدا نخست‌وزیر وقت از این حزب، به‌اصطلاح، انشعاب کرده بود!) فرمان داده و تأسیس حزب واحد و به‌زعم خود فراگیر! رستاخیز ملت ایران را اعلام کرده و آحاد ملت ایران را به‌عضویت در این حزب جدیدالولاده ملزم کرد. شاه ضمن آن‌که رهبران و تمام اعضای احزاب ناگزیر منحل شده مذکور را فرمان داد، بی‌هیچ فوت وقت، جملگی به‌حزب رستاخیز پیوسته و بلافاصله فعالیت‌های حزبی و سیاسی خود را در چارچوب این حزب متمرکز کرده و تمام امکانات حزبی سابق را در اختیار این تشکل سیاسی جدید قرار داده و بازیهای حزبی سابق را برای همیشه به‌دست فراموشی بسپارند!؛ دستوری که بی‌هیچ مخالفتی و البته همراه با ستایشگریهای گزافه‌آمیز و بس‌متملقانه از آن‌همه درایت! و آینده‌نگری مثال‌زدنی اعلیحضرت! از سوی رهبران و عموم اعضای احزاب مذکور به‌مورد اجرا گذارده شد، که (اکثر آنها) قبل از آن‌هم، هدف نهایی‌شان از پیوستن به‌احزاب سابق، پیشبرد مقاصد سودجویانه و فرصت‌طلبانه، البته در ظل حمایت و هدایت شخص شاه بود؛ موضوع بی‌اعتنایی قاطبه ملت ایران به‌آن‌همه بازیهای مشمئزکننده باصطلاح حزبی و سیاسی که از همان اوان تأسیس و آغاز فعالیت آن احزاب حکومت‌ساخته و فرمایشی، عیان‌تر از آنی بود که نیازی به‌تأملی ولو اندک داشته باشد. آن‌چه بود، شاه که از مدتها قبل فکر براندازی احزاب چندگانه مذکور و تأسیس حزب واحد رستاخیز را در ذهن مرور می‌کرد، طی همان سخنان روز یکشنبه، تصریح کرد کسانی که به‌سه ‌اصل: نظام شاهنشاهی، قانون اساسی  و انقلاب سفید او اعتقاد دارند، که به‌تصور او می‌توانست تمام مردم ایران را شامل شود، در اولین فرصت ورقه عضویت در حزب رستاخیز را پر کرده و خود را عضو این حزب بشناسند. او اضافه هم کرد، کسانی که نخواهند در این حزب عضویت یابند، در آینده کشور جایی نخواهند داشت و مخالفان را بی‌وطنانی خواند، که به‌زعم شاه نمی‌شد ایرانی‌شان خواند و باید از کشور خارج می‌شدند! اما شاه که در دهه 1320 بارها از دموکراسی و نظام سیاسی چند حزبی دفاع کرده و حتی پس از کودتای 28 مرداد 1332 هم، لااقل در صورت ظاهر، تا مدتها همان مدعیات را تکرار می‌کرد؛ و در اوایل نیمه دوم دهه 1330 هم عمدتاً تحت فشار حامیان انگلیسی و آمریکایی خود به‌تشکیل دو حزب فرمایشی (حزب مردم، پیشاپیش در جایگاه اقلیت!؛ و حزب ملیون، بازهم پیشاپیش در جایگاه اکثریت!، که البته در سال 1342 حزب ایران نوین همین نقش حزب همیشه در اکثریت را عهده‌دار شد!) اقدام کرده بود تا برغم گرایش روزافزونش به‌شیوه استبدادی و سرکوبگرانه حکمرانی، وانمود سازد که به‌سازوکار نظام مشروطه و دموکراسی پارلمانی وفادار است!، و این روال، هر چند تأسف‌بار و استهزاآمیز را (برغم آن‌که هیچگاه مورد اعتنای قاطبه ملت ایران قرار نگرفت) در تمام سالهای دهه 1340 و سه چهار ساله نخست دهه 1350 ادامه داده بود، چگونه شد، که به‌یکباره نظم قدیم را کنار گذاشته و شیوه تک حزبی پیشه خود ساخت که در تمام سالهای دهه 1320 و تا همان چند وقت قبل، بارها و بارها آن را نکوهش و سخت مورد انتقاد قرار می‌داد و حکومتهای تک‌حزبی را بدترین نوع سیاست‌ورزی و حکمرانی ارزیابی می‌کرد! او به‌ویژه، از این‌که شیوه حکمرانی‌اش با کمونیستها و کمونیسم تالی شمرده شود سخت ابراز تنفر می‌کرد. اما در دلایل این تصمیم شاه گمانه‌زنی‌ها و اظهارات متعددی صورت گرفته است. این را هم اضافه کنم که حتی اسدالله علم یار غار و رفیق گرمابه و گلستان شاه تا لحظه اعلام خبر تأسیس حزب رستاخیز، چیزی در آن باره نمی‌دانست؛ هر چند گفته شده است، یکی دو ماه قبل از آن شاه در باره این تصمیمش، چیزهایی به‌امیرعباس هویدا نخست‌وزیر گفته و با واکنش سرد او مواجه شده بود. آن‌چه بود، غرور و کبر ناشی از افزایش سرسام‌آور عایدات ناشی از صدور نفت طی یکی‌دو ساله اخیر (که قیمت نفت از حدود 8/1 دلار به حدود 17 دلار و گاه بیشتر افزایش یافته بود)؛ گرایشات فزاینده‌تر شاه به‌تبعیت از شیوه‌های مستبدانه‌تر حکمرانی؛ نومیدی از حاصل کار و فعالیت احزاب رسمی کشور و بی‌اعتنایی عموم مردم کشور به‌آن؛ تحریک احساسات و سوءظن شاه نسبت به‌قدرتیابی و سلطه‌جویی‌های امیرعباس هویدا و البته حزب تحت هدایت او، ایران نوین، بر مقدرات کشور (از سوی افرادی مانند اسدالله علم)؛ الگوگیری شاه از شیوه حکمرانی برخی پادشاهان و حکام کشورهای خاورمیانه و شمال آفریقا؛ متأثر شدن شاه از دیدگاههای سیاسی و ایدئولوژیکی برخی مشاوران و حلقات روشنفکری ریشه دوانیده در دربار و دفتر فرح و نظایر آن؛ از جمله مهمترین دلایلی است که در این تصمیم شاه دخیل دانسته شده است. در هر حال تأسیس حزب رستاخیز با مخالفتهای شدیدی از سوی اکثریت ملت ایران و به‌ویژه بسیاری از منتقدان و مخالفان سیاسی حکومت از اقشار و گروههای مختلف روبرو شد و در این میان آیت‌الله خمینی نامدارترین مخالفان حکومت در میان اسلامگرایان، با صدور بیانیه و غیره مردم ایران را از عضویت در این حزب منع کرد. اما قریب به‌تمام رجال و کارگزاران حکومت در سطوح مختلف و اکثری از مدیران و رؤسای دوایر دولتی و حکومتی ضمن عضویت در حزب رستاخیز، همچنان که خواسته حکومت بود کارمندان دولت را به‌ضرورت عضویت در این حزب ناگزیر کردند و البته که تردیدی هم نبود، عضویت اکثریت قاطع افراد کشور در این حزب، صوری و عمدتاً از سر ترس و ناگزیری بود که در مواردی با تهدیدات ارباب قدرت و نظایر آن صورت عملی به‌خود می‌گرفت. ضمن آن‌که قریب به‌تمام اعضا و رهبران احزاب سابق و نیز رجال و کارگزاران ریز و کلان حکومت اساساً به‌هدف تداوم برخورداری از مواهب ناشی از مشاغل و مدیریت‌های سیاسی و اداری و اقتصادی و نظایر آن ورقه عضویت در این حزب را پر می‌کردند. تا جایی که حتی شخص امیرعباس هویدا نخست‌وزیر که در همان روز 11 اسفند 1353 به‌دستور شاه به‌طور توأمان دبیرکل حزب رستاخیز هم شد، می‌شود گفت هیچگونه اعتقادی به‌این حزب نداشت. برغم تمام تبلیغات و تلاشهای زایدالوصفی که صورت گرفت، حزب رستاخیز در میان قاطبه ملت ایران با بی‌اعتنایی روبرو گردید و اعضای صوری و بی‌اعتقاد این حزب هم که گفته می‌شد رقمشان تا چند میلیون نفر هم افزایش یافته است، در عرصه عمل اقدامی جدی در راستای پیشبرد اهداف این حزب انجام نمی‌دادند. چنین بود که حتی بسیج تمام امکانات اقتصادی، سیاسی و لجستیکی و تبلیغاتی حکومت در شئون و سطوح گوناگون هم نتوانست به‌مثابه ابزارهایی کارآمد برای تقویت موقعیت حزب رستاخیز به‌کار آید. تا جایی که در اواسط سال 1355 دیگر تقریباً کاملاً آشکار شده بود که حزب رستاخیز ملت ایران به‌زائده‌ای مشمئزکننده، که فساد گسترده دامنگیر رهبران و اعضای برجسته‌اش (که همگی از رجال و کارگزاران مؤثر دولت و حکومت در سطوح مختلف بودند) بیش از هر زمان دیگری، عیان شده بود، تبدیل شده است؛ با این احوال هم‌چنان که خواسته شاه بود (در حالی که حتی خود او هم به‌وضوح دریافته بود حزب دست‌آموزش از آن‌چه او انتظار داشت، بسیار دور افتاده و روندی مأیوس‌کننده طی می‌کند)، کارگزاران دولت و مجموعه حکومت در مجالس شورای ملی و سنا و غیره که همگی عضو این حزب بودند، هم‌چنان از پیشرفتها و موفقیتهای حزب رستاخیز سخن به‌میان آورده و رهبری‌های داهیانه! شاه را می‌ستودند. علی‌ایحال هویدا هم،‌چنان‌که خواسته شاه بود، تا 5 آبان 1355 به‌طور توأمان نخست‌وزیر و دبیرکل حزب رستاخیز باقی ماند. همان‌گونه که، باز هم بنابر اراده شاه، در جریان کنگره دوم حزب رستاخیز (5 آبان 1355) پست دبیرکلی حزب رستاخیز از مقام نخست‌وزیری منتزع و دکتر جمشید آموزگار با رأی شاه به‌عنوان دبیرکل این حزب برگزیده شد. وقتی در 16 مرداد 1356 جمشید آموزگار در مقام نخست‌وزیری جایگزین هویدا شد، پست دبیرکلی موقت حزب رستاخیز به‌دکتر محمد معتضدباهری سپرده شد. اما پس از مدتی شاه بار دیگر هوس کرد مقام نخست‌وزیری و پست دبیرکلی حزب رستاخیزش را به‌یک تن بسپارد. چنین بود که در روزهای 14- 17 دی‌ماه 1356 کنگره فوق‌العاده حزب رستاخیز برگزار شده و هم‌چنان که، باز اراده شاه بود، معتضدباهری را از دبیرکلی حزب برکنار و مقام مذکور را به‌جمشید آموزگار نخست‌وزیر وقت واگذار کرد. جالب است بدانیم، در جریان برگزاری همین کنگره فوق‌العاده حزب رستاخیز بود که، آن مقاله کذایی «ایران و استعمار سرخ و سیاه»، که بازهم به‌دستور شاه و در دفتر امیرعباس هویدا وزیر دربار وقت و توسط فرهاد نیکوخواه و علی شعبانی (که در دفتر مطبوعاتی هویدا وزیر دربار به‌کار مشغول بودند) تهیه و تنظیم شده بود، به‌داریوش همایون وزیر اطلاعات و جهانگردی و قائم‌مقام وقت حزب رستاخیز، که در برگزاری و هدایت کنگره مذکور هم نقش فعالی ایفا می‌کرد، تسلیم شد تا همانگونه که خواسته شاه بود در یکی از روزنامه‌های پرتیراژ پایتخت منتشر شود! چنین بود که مقاله مذکور که حاوی مطالبی در توهین به‌آیت‌الله امام خمینی و روحانیت بود، در روز 17 دی 1356، که مقارن با آخرین روز برگزاری کنگره فوق‌العاده حزب رستاخیز بود، در صفحه 7 روزنامه اطلاعات منتشر شد و طلیعه قیام 19 دی 1356 در شهر قم را فراهم آورد، که می‌دانیم، برخلاف انتظار حکومت به‌نقطه عطفی مهم در گسترش تحرکات انقلابی ملت ایران تبدیل گردید. بدین‌ترتیب برگزاری کنگره فوق‌العاده حزب رستاخیز، که آگاهان به‌امور در آن روزگار، به‌درستی، آینده مبهم و مأیوس‌کننده‌ای هم برایش پیش‌بینی می‌کردند، با افزایش تدریجی ولی مداوم مخالفتها و تحرکات سیاسی و اجتماعی مردم کشور علیه نظام شاهنشاهی پهلوی مقارن گردید. قراین و شواهد پرشماری وجود داشت که نشان می‌داد، همین موضوع تشکیل و تداوم فعالیت‌های حزب رستاخیز که با گسترش شیوه استبدادی و سرکوبگرنه‌تر حکومت هم در ایران همراه شده بود، موقعیت رژیم پهلوی را در میان مخالفان و منتقدان سیاسی، از اقشار و گروههای مختلف، شکننده‌تر و آسیب‌پذیرتر هم کرده بود. چنین بود که وقتی بحران سیاسی و انقلابی گسترش روزافزون‌تر و کمترکنترل‌شونده‌تری به‌خود گرفت، حزب رستاخیز، خیلی زود نشان داد که در برخورد و مقابله با انقلابیون از هیچگونه توانی برخوردار نیست. برغم آن‌که تا همین یکی دو سال قبل، از رقم 4- 5 میلیون نفری اعضای این حزب سخن در میان بود، اما، وقتی موضوع ضرورت سازماندهی اعضا و حامیان حزب رستاخیز برای مقابله با مخالفان در میان مسئولان امر در حکومت جدی شد، خیلی زود آشکار گردید که این حزب هیچ‌گاه قادر نخواهد بود در مقایسه با رقم خارج از شمار انقلابیون، نیروهای درخوری بسیج کرده و به‌‌حمایت از حکومت به‌خیابانها بفرستد. چنین بود که هنوز بهار سال 1357 به‌پایان نیامده بود، اعتراض و انتقاد از عملکرد و جایگاه حزب رستاخیز، حتی به‌میان کارگزاران و حامیان ریز و کلان حکومت در دولت، مجلس و غیره هم کشیده شد. حزب رستاخیز که آن‌همه در باره آن قلم‌فرسایی و تبلیغات شده و بودجه‌های هنگفتی برای تقویت جایگاه آن به‌مصرف آمده و سرتاپای حاکمیت در بخشهای مختلف به‌زیور آن آراسته شده بود! در تابستان سال 1357 فقط وبال گردن حکومت شده بود، که چه‌بسا مخالفان وجود آن را دستاویز بیشتری برای حمله به‌حکومت قرار می‌دادند. بدین‌ترتیب بود که وقتی جمشید آموزگار در 5 شهریور 1357 ناگزیر از کناره‌گیری از مقام نخست‌وزیری و البته دبیرکلی حزب رستاخیز گردید، جعفر شریف‌امامی نخست‌وزیر جدید، هیچگونه مسئولیتی در قبال این حزب عملاً مضمحل شده، برعهده نگرفت و اعلام کرد که از آن پس حزب رستاخیز را در جایگاه تنها حزب رسمی فعال در کشور برعهده نمی‌شناسد. چنین بود که وقتی، پس از مدتی، دکتر جواد سعید به‌عنوان آخرین دبیرکل حزب رستاخیز ملت ایران تعیین شد، حزب رستاخیز می‌شود گفت دیگر وجود خارجی نداشت. در واپسین روزهای دهه نخست مهرماه 1357 آخرین میخ‌ها بر تابوت حزب رستاخیز کوبیده شد و این حزب شه‌ساخته، که از آغاز هم آگاهان به‌امور تردیدی نداشتند محکوم به‌زوال و نابودی است، به‌پایان قطعی راه خود رسید و چنان‌که می‌دانیم فقط حدود 4 ماه و 12 روز پس از انحلال حزب رستاخیز ملت ایران!، ملت ایران مجموعه نظام شاهنشاهی پهلوی را از میان برداشته، عصر نوینی را در حیات سیاسی و اجتماعی خود رقم زد.


برچسب‌ها: حزب رستاخیز, مظفر شاهدی, محمدرضاشاه پهلوی, احزاب سیاسی, انقلاب اسلامی
+ نوشته شده توسط مظفر شاهدی در دوشنبه سیزدهم مرداد ۱۳۹۹ و ساعت 13:36 |

مظفر شاهدی...
ما را در سایت مظفر شاهدی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mozaffarshahedio بازدید : 166 تاريخ : جمعه 23 آبان 1399 ساعت: 2:16